نوزده ماهگی
سلام عسلی های خودم حالتون چطوره
امروز اومدم بگم که 19 ماهگیتون خیللللللللللللللللللللللی مبارک باشه و امیدوارم همیشه سالم باشین خدا پشت و پناهتون باشه و به ما توفیق بده که در تربیت شماها و مهیا کردن آینده ای در خور موفق باشیم
روزها و روزها دارن میگذرن و ماشالا بزرگ میشین و ....................... کم کم دارین تمرین استقلال می کنید تو غذا خوردن بازی کردن تصمیم برای حمام رفتن و.......
دیروز داشتم به باربد شیر می دادم همونجوری که به صورتش نگاه می کردم و مک زدنشو می دیدم به این فکر کردم که تکامل ، فرایند غریبیه جنین کاملا به مادر وابسته است بعد تولد و در گذار بزرگ شدن تنها ارتباط جسمی همون شیر خوردنه که یواش یواش کم و کم میشه و جاشو به یه ارتباط قلبی میده
یه دفعه دلم برای اون روزهای بارداری تنگ شد با وجود تمام سختیها و مشقاتش ....ورجه وورجه های شماها تو دلم و حالا شیر خوردن.................. اونم که چند ماه دیگه تموم میشه و مرحله جدیدی تو زندگی ما به وجود میاد از الان بگم بی نهایت دلتنگ وابستگیهاتون میشم البته نه اونقدر که مانعی باشه برای بالیدن شما
من برای دستیابی به لذت های زندگیم همیشه خیلی منتظر بودم و همیشه هم خدای بزرگ لطف و مرحمتشو در حق ما تمام و کمال عنایت کرده و اونقدر سراپای منو سرشار لذت کرده که گذر زمان رو متوجه نشدم خدایا بی نهایت شکر
بهترین ها رو براتون آرزو می کنم که شدین نبض زندگیمون
از دیروز باربد تمرین می کنه اسم کوچک منو تکرار کردن میگه انی ولی آخرشو نمیگه ولی همینو اونقدر خوشگل می گه که دلم می خواد بخورمش
هر دوشون هم ماشالا شیطون تر از قبل شدن و با وجودی که تقریبا خونه خلوت شده باز هم وسیله ای پیدا می کنید برای بالا رفتن و پرش به پائین، مدام حواستون به منه که آیا دری رو باز نمی زارم تا یورش ببرید و تخلیه کنید محل مورد نظر رو البته واکنش هام سریعتر شده و پا به پای شما دارم پیش میرم فکرشو کن منی که آروم آروم و سلانه سلانه کارامو می کردم حالا باید چهارچشمی همه جا رو بپام اینم اندر فواید داشتن دو بچه شیطون بلای نازنازی
گوش باربد کمی بهتر شده ولی کبودیش هنوز برطرف نشده
خدایا شر تمام بدیها و بلایا رو از سر کودکان معصوم کم کن