تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

زمزمه محبت

1391/2/12 13:24
نویسنده : مامان انیس
562 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیطون بلاهای خودم حالتون خوبه

عرض خدمت شما این هفته خونه خودمونیم بنده 2 ساعت مرخصی روزانمو اول وقت استفاده می کنم و ساعت 9 میرم اداره معمولا ساعت 8 بیدار می شید لباساتون رو عوض می کنم گاهی صبحونه هم می خورین به بعضی از کارها هم می رسم البته قسمت دردناکش وقتیه که میام بیرون چسبیدین بهم و به زور از بغلم میاین پایین و من چقدر ناراحتم که باید یواشکی بزنم بیرون 

امروز باربد حتی موقع صبحونه هم از بغلم نمی رفت نه با ماشین و نه با بقیه اسباب بازی ها حواسش پرت نشد و من یه دفعه یاد سالهای کودکیم افتادم که دوست نداشتم مامانم بره سرکار

تاریخ چقدر زود تکرار میشه چقدر دلم می خواست مثل بقیه دوستام مامانم خونه دار باشه طفلی بچه های من !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!خوبه ما حداقل عید و تابستون مامان تعطیل بود ما که تعطیلی نداریم

چیزیش نمونده همش 20 سال دیگه مونده تا بازنشستگی

هوا هم کم کم گرم شده و دو هفته ای هست که کولرا روشن هستن

امروز روز 12 اردیبهشت مصادف با روز معلمه و من این روز رو به تمام فعالان عرصه فرهنگ و آموزش تبریک میگم

یاد تمام معلم ها و اساتید محترمم بخیر امیدوارم هر جا هستن سلامت و شاد باشن

این روز رو به مامان خودم هم تبریک میگم و براش همیشه از خدای بزرگ طلب سلامتی دارم و امیدوارم که از بچه هاش ( بخصوص من) راضی باشه تو این مدت خیلی بهش زحمت دادیم و البته خواهیم داد در آینده ( مگه بچه ها هیچ وقت بزرگ میشن همیشه وابسته مادر و پدراشون هستن )

مامان عزیزم صد سال زنده باشی

حالا برگردیم سر داستان خودمون جونم براتون بگه پریروز داشتم کارای خونه رو انجام می دادم که دیدم باز هم خبری از بچه ها نیست بسرعت اومدم دیدم تارا خانم در کیف لوازم آرایشمو باز کرده و سرتاپای خودشو نقاشی کرده و چند تایی رژلب رو هم با انگشتاش درآورده بود که انداختمشون دور اونقدر خندم گرفت که دعواش نکردم به زور ازش چند عکس گرفتم و بردم شستمش ولی شب که باباش اومده میگه باز دخترم از کجا افتاده پیشونیش قرمزه داستانو براش گفتم خندش گرفت

هنوز خرابکاریهای تو اتاقو جمع نکرده بودم که دیدم باز تارا غیبش زده رفته بود تو آشپزخونه پدرا رو در آورده و یخته بودشون کف آشپزخونه البته چند ماهه تو فکر عملی سازی این نقشه بوده که من بموقع مچشو گرفتم ولی خوب این دفعه پیشدستی کرد صدام رفت بالا که چرا اینکارو کردی پسر دلنازکم شروع کرد به گریه و تو این هیر و ویر ریخت و پاش می خواست بیاد تو بغلم  یه ذره آرومش کردم جارو رو آوردو تا پاکسازی کنم صحنه که دوتائیشون اومدن بالاسر جارو ما هم شدیم یه مامان جدی و فرستادیمشون سر مبل بشینن و اکیدا دست نزنن به جارو که خدا و شکر جذبه مادرانه این بار درست عمل کرد من هم خونه رو نظافت کردم شام و ناهار فردا رو هم آماده کردم بچه ها غذا خوردن و حدودای 11 خوابیدن

موقع غذا بچه ها عادت دارن بشینن تو صندلیهاشون چون ازش استفاده غیر مجاز می کنن برشون داشتیم در نتیجه موقع غذا خوردن تارا رفت سطل لگوهاشو آورد سر و تهش کرده میگم این بیشینم ؟ قربون حرف زدنت برم من نشوندمش رو سطل مگه بند میشد همش می چرخوند سرشو ببینه چه خبری هست

دیروز ظهر خاله جون و بچه ها اومدن دنبالم اداره بچه ها کمی تو اداره چرخ خوردن و همه جا رو بازدید کردن برگشتنی بابا ایمان تو حیاط داشت به باغچه ها آب می داد که بچه ها و البته من  بی نصیب نموندیم از قطرت آب در نتیجه رفتیم خونه بابا بچه ها رو برد حمام ساعت 6 هم خوابیدن تا حدودای 8 و قتی بیدار شدن به امور همیشگی مشغول بودن تا ساعت 1 که خوابیدن منم کاملا گیج بودم سرم درد می کرد الان هم بشدت درد می کنه اشتباه کردم صبح قرص نخوردم حالا تا این درد خوب بشه بیچارم خوبه مامان جون امروز می مونه خونمون وگرنه دست تنها چه می کردم؟

شیطونکا می بوسمتون امیدوارم همیشه سالم و موفق باشین

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

نانازیا
12 اردیبهشت 91 13:36
سلام مامان بابای مهربون شمام کوچولوهاتون تون رو به شهر اینترنتی بچه ها (نانازیا) بیارین! کلی نانازی دیگه منتظر کوچولوتون هستن نانازیا ، شهر اینترنتی بچه ها www.nanazia.ir
مامان خورشيد
12 اردیبهشت 91 14:02
منم روز معلم رو به مامان عزيزتون تبريك مي گم والهي ساليان سال سايه شون بالاي سرتون باشه. دردونه هاي گل رو هم مي بوسم.


روزهاتون گرم و آفتابی و تموم لحظه هاتون بهاری ممنونم از محبتت
مامان بیتا
12 اردیبهشت 91 18:20
اشکال نداره بیست سال هم توی چشم بر هم زدن میگذره .انشاالله خاطرات شیرینی از این دوران براتون بمونه
راستی خواستم یه خبر بدم !!!!
سایت جت رو راه اندازی شده دوست داشتید با این آدرس لینک ش کنیدhttp://iranjetro.ir/


قربون شما لطف دارین حتما

بابای دوقلوها
12 اردیبهشت 91 20:14
مامانی مامانی تارا و باربد روزت مبارک

مامانی انگار داری از دوقلوهای من مینویسی. چیزایی رو که میگی حسشون میکنم.

انشالله که دیگه سر درد نشی.
تارا و باربدی بووووووووووووووووووس


ممنون از محبتتون
مامان آنیسا
13 اردیبهشت 91 12:02
مثل انیا که با مداد لب صورتشو نقاشی کرده بود.اینم از کارهای دخترونه


بله واقعا