تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

زندگی درک همین امروز است..........

1391/2/5 19:47
نویسنده : مامان انیس
489 بازدید
اشتراک گذاری

سلاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

آخ که چقد دلم براتون تنگ شده چند روزه که فرصت نوشتن و نشستن پای کامپیوتر پیدا نکردم می دونید چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چراشو باید از وروجکا بپرسید

نازدونه های من از صبح که بیدار میشن مشغول بازی اند گاهی اوقات مامان جونو کفری می کنن ظهرا خیلی کم می خوابن خواب عصرشون رفته طرفای 6 و 7 بشدت ددری شدن و عاشق آب بازی هستن ظهرا بعد ناهار دستمون رو می گیرن یا می برن در هال بریم تو حیاط یا میرن در حمام لباساشون رو در میارن ما هم علیرغم خستگی عاشق این اداهاشون هستیم و با شوق و ذوق می بریمشون آب بازی

تو چند روز گذشته هنوز خونه مامان جونیم که البته طولانی شدن این دفعه دلایل مختلفی داره که بعدا سر فرصت براتون میگم

روز پنجشنبه گذشته با مامانم و بچه ها رفتیم زیار ت اهل قبور و مزار مادربزرگم نا گفته نمونه که جایی که دفنه فضای بسیار قشنگی داره و اصلا یه جای زیارتیه بچه ها کلی اونجا دویدن و بازی کردن وسراغ کبوترا رفتن و از شدت شادی داد و فریاد کردن اونقد دنبال کبوترا دویدن که حد و حساب نداشت تا جایی که متولی حرم اومد بهمون گفت این زبون بسته ها جوجه دارن باید غذا بخورن بچه هاتون نمی زارن لطفا ببریدشون..................

روزجمعه صبح و عصر کلی تو حیاط آب بازی کردین و همدیگه رو خیس کردین و معلومه در آینده شناگرای قابلی میشین ایشالا چون عاشق آب هستین

روز شنبه عصری گفتم بعد مدتها بریم طرف خاله نیکی که شیطونکا ساعت 7 خوابیدن وبیرون رفتن ما کنسل شد

روز یکشنبه بعد از ظهر بالاخره بعد مدنها طلسم شکسته شد و رفتیم خونه خاله نیکی پیش آرشیدا خدا رو صد هزار مرتبه شکر این دفعه بچه ها رو سفیدمون کردن و خیلی خانم و آقا بودن و تارا اصلا اذیت نکرد

نازنازیها موقع بازی انگار سه قلو بودن خیلی بامزه تارا سوار تاب شد و آرشیدا گلی کلی تابش داد البته به کمک خاله نیکی شب خوبی بود دلم می خواست بمونم ولی خوب  بچه ها ممکن بود بدخواب بشن حدود 9:30 برگشتیم خونه

روز دوشنبه وقتی از اداره برگشتم خونه بچه ها خواب بودن مامان گفت بابات بچه ها برده پارک سر کوچه گفتم چه طوری با ماشین گفت نه پیاده هر چی اصرار کردم صبر کن منم بیام کمکت گفته یعنی چه مگه کمک می خوام؟؟؟؟؟؟؟

نشون به اون نشون که اونقدر بچه ها تو پارک دویدن تو جهتای مختلف که با وجود فاصله نزدیک پارک به خونه بابا ماشین گرفته برگشته خونه ظهر هم که اومدم هر سه شون خواب بودن اونم حدود 3 ساعت

خندم گرفت بابا وقتی بیدار شد گفت اصلا نتونستم از پسشون بر بیام هر کدومشون یه وری رفته

منم به خاطر مأموریت صبح که همش تو آفتاب بودم سردرد شدیدی داشتم که هر لحظه بدتر میشد تا اومدم بخوابم بچه ها بیدار شدن و بردنمون در حمام برای آب بازی خدای من دست بردار نبودن بالاخره بردمشون حمام وفتی اومدم بیرون داشت سرم می ترکید چای داغ و نبات هم افاقه نکرد

بعد از ظهر همه رفتن بیرون من موندم و بچه ها و بابا که اومد کمکم جهت بچه داری چون همش از مبل ومیز میرن بالا عین تارزان می پرن هر چند دقیقه صدای گریه یکیشون هواست

اسباب بازی ها مدام رو زمین پخش و پلاست و از بس پام رفته روی لگوهاشون کف پام درد می کنه

خلاصه کلی تا شب بازی کردین و تلویزیون تماشا کردین من یکی واقعا مدیون برنامه هایی مثل ململ و عمو مهربان هستم بچه ها با علاقه نگاشون می کنن همچنین بعضی از کارتون های شبکه persian toon  و.......

شب از ساعت 9 بردمشون تو اتاق درو بستم تا بخوابن تا حدود 10:30 طول کشیده خودم تا کارامو کردم شد 12 که دیگه بیهوش شدم

این روزا گاهی در طی روز 3 دفعه براتون لباس می شورم بند رخت همیشه پره از لباساتون گاهی اوقات لباسای تو خونه تموم میشه و باید لباس بیرون بپوشین با وجود اینکه اینجا دو ساک بزرگ لباس همراهمه

خدا پدر ماشین لباسشویی رو بیامرزه که بی مزد و منت خدمت می کنه بهمون

امروز صبح ساعت 7 تارا بیدار شده و من و باباش تقریبا فرار کردیم تا دنبالمون گریه نکنه ظهر که اومدم خونه مامان گفت اصلا نخوابیدن و.....بعد ناهار باز هم مراسم حمام این بار بابا ایمان بردشون

وقتی اومدن بیرون غذا خوردن کارتون دیدن بازی کردن و حدودای 6 خوابیدن منم از فرصت استفاده کردم اومدم اینجا

قناری های خوشگل من دیگه دارن همش تمرین حرف زدن می کنن مفهوم همه کلماتی که میگیم کاملا متوجه میشن و هر چی ازشون بخوایم انجام میدن البته اگه تمایل داشته باشن

دیروز مامانم تو حمام به تارا میگه دخترم دست و روتو بشور تارا رفته زیر دوش اومد بیرون دست و روشو شست و بینیش رو هم تمیز کرد الهی فداش بشم من

وقتی می خوایم بریم بیرون بعد پوشیدن لباساشون کفشاشون رو میارن که پاشون کنیم تو حیاط که رفتیم کفشای ما رو هم از تو جا کفشی در میارن میزارن جلومون

دیگه خیلی راحت تو لیوان آب می خورن اابته سرخالی باید باشه وگرنه اولشو می ریزن

امروز داشتم لباسارو تا می زدم تارا لباسای باباشو نشون میده میگه این بابا میگم آره دیدم داره می بردشون دم حمام آخه باباش حمام بود

چند روز پیش مامانم تو آشپزخونه بود تارا رفته پشت در میگه در با( درو باز کن ) مامان می پرسه چی می خوای میگه شیر

ظهرا که یه کم دراز می کشم دستمونو می گیرن میگن بریم بیرون ....از اونا اصرار و از ما انکار تا اینکه حاصل چانه زنی های مدام نتیجش میشه دویدن تو هال با هم دیگه و رقصیدن و دست زدن با آهنگای مختلف

دندونای نیشتون هم نوکشون اومده بیرون ولی کاملا بالا نیومدن

تو این چند روز خیلی کارای دیگه هم کردین که الان همش یادم نیست وقتی یادم بیاد حتما براتون می نویسم

دیشب وقتی رفتم کنار تارا خوابیدم غلت زد اومد تو بغلم و با اون دستای کوچولوش بازومو نوازش کرد حس خیلی خوبی بهم دست داد خدا رو شکر می کنم به خاطر اینکه به من لطف کرد و نعمت مادر شدن رو بهم عنایت کرد واقعا تمام لحظه ها و تک تک سلول های من سرشار از شیرینی و لذت این موهبته

خدا رو شکر می کنم به خاطر خوشبختی که نثارمون کرده امیدوارم که تمام آرزومندان به اونچه که آرزوشو دارن برسن و عاقبت بخیری رو برای تمام دوستان عزیزم طلب می کنم از درگاه خداوند بزرگ

امشب شب وفات بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا(س )است امیدوارم شفیع همه ماها بشه و بخصوص تن درد مند بیماران رو شفا بده

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

بابای دوقلوها
5 اردیبهشت 91 21:57
سلااااااااااااااااااااااااااممممممممممممممم به تارا و باربدی و خسته نباشید به مامانی زحمتکش

خوبه که تارا و باربد دستتون رو میگیرن و میبرن در حموم که برید آب بازی
دوقلوها دیگه خودکفا شدن و به محض اینکه دیدی صداشون نمیاد بای بری از زیر دوش یا شیر آب پیداشون کنی

شیریننن دیگه


خدا حفظشون کنه انشالا
مامانی درسا
7 اردیبهشت 91 11:33
عزیزم خداروشکر که وبت درست شد نمیدونم چطور شده بود هر وقت میرفتم میرفت روی یه سایت خارجی ...... دیگه میخواستم واست تلگراف بذارم . ...... خدا این گلای خوشگلو واست نگهداره ..... عاشق شیطونی هاشونم


مرسی گلم لطف داری
مامان باران و بارین
7 اردیبهشت 91 13:28
خدا حفظشون کنه این وروجکای خوشگلو....


قربون شما
مامان آنیسا
7 اردیبهشت 91 17:26
ای جووووون. چقدر خوب میتونی شیرینکاریهاشونو بنویسی مامانی.افرین.


مرسی از لطفتون
سمیرا مامان آنیتا
7 اردیبهشت 91 23:15
حالا فکر کن هی خوابشون کمتر هم میشه این دختر ما هم نه خواب داره نه خوراک .. فقط بازی
آب بازی بچه ها خیلی باحاله .. راستی پای منم مدام رو اسباب بازیهاس
ببوس گلای خوشگلت رو


مرسی آره واقعا راست میگی
محيا كوچولو
8 اردیبهشت 91 0:30
واي خاله خوبه كه با اين همه شيطوني ني‌ني ها بازم ميتوني اينجا شيرنكاريهاشون رو بنويسي
خيلي جالب بود


مرسی لطف دارین
مامان محمدکیان
9 اردیبهشت 91 11:14
سلام مامان دوقلوها
وای خدا جون چه دوقلوهای نازی.
خسته نباشی مامان مهربونشون.
ایشالا خدا برات حفظشون کنه.
ببوسشون.
موفق باشید


مرسی از محبت بی دریغتون امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشین
مامان آرشیدا قند عسل
9 اردیبهشت 91 13:27
مامانی هنوز براتون ننوشته ولی من که میدونم سه چرخه هاتون مبارک یواش برین هان!!!!


مرسی خاله جون برای آرشیدا حتما بخرین خیلی کیف داره
عسل(مامان آراد و آرشیدا)
9 اردیبهشت 91 13:29
سلام عزیزم
خیلی لذت بردم از شیرین کاریهای شیرین عسلت....خدا حفظشون کنه و به شما هم صبر و سلامتی بده تا بتونی خورشید گرم عشق رو بر خانواده عزیزت بتابونی.بوس.


مرسی عزیزم گلای نازتو ببوس
مادر کوثر
9 اردیبهشت 91 17:17