تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

بابایی اومد

1391/1/29 13:41
نویسنده : مامان انیس
918 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به نوگلای باغ زندگیمون

حالتون چطوره مژده بدم بابایی دیروز اومد خیلی غافلگیر شدیم آخه برنامه برگشتش برای فردا بود

صبح که باهاش حرف زدم صدای باد می اومد می گفت تو خیابونم پرسیدم کجا میگه شریعتی ام چیزی نمی خوای؟؟؟؟؟؟!!!!!

خلاصه ظهر در زد و اومد داخل اصلا باورم نمیشد اگر چه  اکثر اوقات برامون ازین سورپرایزا داره ولی همیشه فراموش می کنم البته صبح هم شک کردم ولی خب دیگه بهش فکر نکردم.....

تارا اولش خجالت می کشید بره بغل بابایی براش ناز می کرد ولی 10 دقیقه بعد از سر و کولش بالا رفته

باربد وقتی از خواب بیدار شد و دیدش اخماشو برد تو هم رفت تو اتق درو بست خلاصه منت کشی داشتیم تا آقا کوچولو آشتی کرد

دیروز وقت ناهار تارا خانم چنان شیرینکاری هایی کرده از خوردن غذا بگیر و ریخت و پاش و نشستن روی میز تا گذاشتن بشقاب ماستی تو کلش که حد نداشته مجبور شدم ببرمش حمام قربونش برم وقتی دوشو باز می کنم میاد زیر دش ناقلا خانم نازنازی من

عصر دیروز چند دقیق های رفتیم بیرون

و غروب که وقت خوابتون بود پوستمو کندین تا خوابیدین فرایند خوابیدن تا 10:30 طول کشید

امروز به خاطر فوت یکی از اقوام رفتیم برای مراسم تشییع و خاکسپاریش خدا رحمتش کنه بسیار آدم خانواده دوست و فامیل پرستی بود خدا به بازماندگانش صبر بده

الانم منتظرم بابا بیاد دنبالم بریم خونه بای بای بوسسسسسسسسسسسسسسسس هوارتا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

سمیرا مامان آنیتا
30 فروردین 91 11:08
برگشتن بابایی مبارک
آخ فدای اون آقا کوچولو که کلاس هم میذاره
تارا خانومی خوشگلمون رو هم ببوسین


مرسي عزيزم قربونت برم چند بار اومدم بهتون سر زدم ولي موقع ارسال نظر نت قطع شده آنيتا عسلو ببوسش حسابي ممنون از لطفت
بابای دوقلوها
30 فروردین 91 22:08
سلام آبجی
من همیشه شرمنده شما میشم.
شما خیلی به دوقلوهای من لطف دارید ولی من بی معرفتم و همیشه دیر به دیر بهتون سر میزنم.
امیدوارم منو ببخشید
قول میدم بیشتر به تارا و باربدی سر بزنم

شرمندم بخدا


اختیار دارین برادر
بابای دوقلوها
30 فروردین 91 22:12
سلام عزیزای من تارایی و باربدی
حتما خیلی خوشحالید که بابایی اومده

ببینم گلیها.. شما هم مثل زینب و زهرا به بابایی زنگ میزنید که یه چی بیاره؟
زینب میگه بابایی یه چی بیار یه چی یه چی
میگم بابایی چی بیارم برات؟؟
میگه یه چی کوچیکی کوچییک کوچیک کوچیک کووووووووووووچیک آنباتی بیال

مرسی از لطفتون انشالا
آی قلبون شما شیلین زبونا

شما وروجکا هم تا چند ماهی دیگه که حرف زدن رو یاد گرفتید حتما به بابایی میگید که یه چی بیاره


مامان سونیا
31 فروردین 91 16:18
خوب چشم شما روشن بابایی شکر خدا صحیح و سالم اومد حالا وروجکا دست از سر مامانی برادرید چند روزم بابایی رو اذیت کنید تا عدالت برقرار بشه


قربون شما دوست مهربون برم من
مامان باران و بارین
1 اردیبهشت 91 23:10
سلام عزیزم...چشمتون روشن...ببوس خوشگلاتو...


مرسی قربونتون برم لطف دارین
مامان آنیسا
2 اردیبهشت 91 9:33
سلام
دوتا بوس برای دوقلوها


مرسی گلم
عسل(مامان آراد و آرشیدا)
2 اردیبهشت 91 14:35
سلام عزیزم
انشالا همیشه در کنار هم شاد و خرم باشید
ماشالا به شیرین عسلاتون
دیگه هر کدوم برای خودشون کلی ناز و ادا دارن
به جای من ببوسیدشون
مشتاق دیدن روی ماهشونم



لطف دارین از طرف من گلی ها رو ببوسین
مامان احسان
3 اردیبهشت 91 19:22
چشم تارا و باربدم روشن باباییشون برگشته..
خوش به حالتون چون بابایی احسان تازه می خواد بره..

دوستون دارم هوارتا


مرسی عزیزم ایشالا سفرشون سلامت باشه