امان.......امان
سلام به شیطونکا
حالتون چطوره یه ذره حال منو هم بپرسین تو این دو سه روزه پوست از کلم کندین درست و حسابی
انقدر شیطونی می کنید که حد و حساب نداره اونم از نوع خطرناک خواب هم که قربونتون برم دیگه اصصصصصصصصصصصصصصصصصصصلا
صبحا وقتی بیدار میشین حدودای 9 شاید هم کمی بیشتر تا عصر 6 و 7 بیدارین و چون خواب آلودین بشدت نق می زنین مرتب سر اسباب بازیهاتون دعواتون میشه و یا از خجالت هم در میاین با مو کشیدن و گاز گرفتن و چند دقیقه ای یکبار صدای گریتون میاد بعدش صدای داد و فریاد بنده و گاهی مامان جون و خاله جون و بعدش اعتراض شدید باباجون که با بچه هام چه کار دارین انقدر اذیتشون نکنید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بابا ایمان هم نیست یه ذره بهش غر بزنم خستگیم در بیاد ..................
پریروز رفتیم بیرون یه خورده مامان خرید داشت بعد رفتیم به خاله هام سر زدیم وقتی رسیدم بعد از استنقبال گرم خالم و قربون صدقه رفتناش به بچه ها میگه فلانی دلش برای بچه ها تنگ شده بنده خدا مریض احواله نمی تونه بیاد بریم خونشون ....من یاد مرتبه پیش افتادم که با چه وضعی بچه ها رو بردم اونجا همش سرپا بودم تا خرابکاری نکنن که براشون کارتون گذاشتن تا اومدم بشینم خاله جان فرمود بریم آخه قربونش برم 6 ماهه بدنیا اومده ( راست میگم والا مامان بزرگم همیشه می گفت ....) خلاصه ننشسته بلند شدیم این شد که سرسختانه مخالفت کردم گفتم خاله جان اصلا حرفشو نزن امروز من نفس ندارم با این آتیش پاره ها میگه خودم می برمشون خندم گرفت اینا خودشون 5 نفر و کله پا می کنن شوخیت گرفته
اولش کمی دلخور شد ولی وقتی دید خودش و مامانم و من سه تائیمون تو خونشون داریم می دویم دنبال بچه ها دیگه حرفی نزد
با عرض معذرت از کلیه اقوام و آشنایان تا اطلاع ثانوی نمی تونیم خدمت دیگران یه ذره غریبه تر برسیم در راستای حفظ آبروی خانواده تا این گلی ها از آب و گل در بیان
البته یه جا باید بریم اونم خونه خاله نیکی و آرشیداس که اگه خدا بخواد و از زمین و آسمون برامون نباره میریم خدمتشون
دیروز اونقدر داد و بیداد کردم که بابا جان بنده از خونه رفتن بیرون برای چند ساعت موقع رفتن میگه تو منو از خونه فراری دادی با این داد و فریادات و .......
به نظر شما چه کنم با این شیطونا احساس می کنم اگه وضع به همین منوال پیش بره دچار روان پریشی بشم
غروب دیروز رفتیم بیرون هم حوصلتون بیاد سر جاش هم اینکه براتون شیر بگیرم آخه بعد از یکسالگی براتون شیر گاو یا گاومیش می گیرم به جای شیر خشک البته شیر خشک هم می خورین وقتی شیر تازه در دسترس نباشه قربون تارا برم چنان فیلمی بازی کرد و گریه زاری راه انداخت که نگو از صندلیش اومد بیرون حاضر نشد بشینه اومد جلو سر پای مامانم چند بار ایستادم فرستادمش عقب ولی بی فایده بود منم دیگه حال کل کل نداشتم در عوض باربد خان تو ماشین آروم بیسکویت خورده و بیرون رو تماشا فرموده
وقتی برگشتیم تا بخوابید بنده اون دنیا رو به چشم خودم دیدم همه جا رو تاریک کردم و همه رفتن بخوابن تارا بعد مدت کوتاهی خوابید ولی باربد اونقدر حرف زد و با لگداش پهلوی منو نوازش کرد که نمی دونم کدوممون زودتر خوابش برده تازه 12:30 بعد خوابیدنتون یادم افتاد که گرسنمه و شام نخوردم
ناهار و شام این روزا رو اصلا نمی فهمم چی می خورم اکثر اوقات