تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

هفده ماهگی

1391/1/17 11:12
نویسنده : مامان انیس
584 بازدید
اشتراک گذاری

سلامممممممممممممممممممممممممممممم

مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک  17 ماهگی گلای ناز من امیدوارم 170 سال زنده و پاینده باشین

قربونتون برم که روز بروز دارین شیطونتر میشین

عزیزای دلم واقعا روزا خیلی سریعتر از اونی که فکرشو می کنیم می گذره موقع تولد خیلی ریزه و کوچولو بودین همش 2300 و 2400 وزنتون بود الان ماشالا برا خودتون لیدی و جنتلمن شدین ...

دیروز برای ناهار مهمون بودیم باغ دختر عموی بابایی وقتی ظهر برگشتم خونه سریع آمادتون کردم و رفتیم جای همگی دوستان عزیز خالی ، هوا عالی ، غذا عالی ، اسباب تفریح و بازی مهیا و بسیار خوش گذشت شما هم کلی شیطونی کردین از آب و تاب بازی بگیر تا رفتن تو جوی اب و نشستن میونش و خیس شدن سرتا پا ی باربد و شیطونی تارا برای هل دادن تاب از جلو که نتیجه اش شد ضربه به پیشونی دقیقا محل کوفتگی دو سه روز پیش و متهم شدن بنده به غفلت ....

من نمی دونم چرا بقیه فکر می کنن 4-5 دست دارم و عمدا بی توجهی می کنم من و باربد سوار تاب بودیم داشت می خوابید تو بغلم که یه دفعه تارا اومد جلو تا اومدم بجنبم به خودم که باربد نیفته و بتونم تابو نگه دارم خورد تو صورتش و من فارغ از همه باز هم مثل همیشه شکرگزار خدا بودم که هیچ وقت لطف و مرحمتش رو  ازمون دریغ نمی کنه...

بعد از ظهر یکی دو ساعتی اونجا خوابیدین و حدودای 7 برگشتیم ما رفتیم خونه مامان جون اونا هم البته نبودن لباساتون رو عوض کردم شمنا رفتین سراغ اسباب بازیهاتون و منم یه ذره دراز کشیدم البته چه عرض کنم هر ثانیه شوکی بهم وارد کردین یا از سرو کولم بالا رفتین یا شدم چهارپایتون دست آخر هم موهامو کشیدین دیگه داشت کارم به داد و فریاد می کشید که رفتین با خودتون مثلا بازی کنین که هر 5 دقیقه یکبار صدای گریه یکیتون اومده و البته بیشتر صدای باربد بود از بس که دخملی فضوله ...سر اسباب بازیها مدام دعواتون میشه و من نمی دونم چکار کنم

مامانا و باباهای مهربون لطفا راهکار بدین که مرتب تو دعوای این تام و جری من دخالت نکنم

جالبه وقتی باربد گریه می کنه ، تارا با مهربونی میره پیشش نازش می کنه ، گاهی هم شیشه شیرشو میزاره دهنش و با تعجب می پرسه چی شده ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!

ای شیطون بلا همه چی زیر سر خودته یعنی نمی دونی چی شده ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!

راستی به اطلاع مبارکتون برسونم که دیگه تارا خانم درای خونه مامان جون اینا رو راحت باز می کنه به مدد پا بلندی و به ناچار  از دیشب درا رو قفل می کنن تا نرن تو اتاق خرابکاری کنن تازه دخملی و پسملی کلی تمرین کردن و ذوق زده شدن از اینکه به این پیروزی بزرگ دست پیدا کردن

جونم براتون بگه آخر شب برگشتیم خونه من به حال بیهوشی بودم شما هم بعد کلی شیطونی خوابتون برد صبح به زور پاشدم اومدم اداره

اگر امروز دکترتون مطب بود ایشالا برا پایش میریم پیشش حالا ببینیم چی میشه

گل باقالی های خودم 1000000000000000000000000 بار می بوسمتون  فعلا بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان سونیا
17 فروردین 91 11:25
ای جونم خوش گذشته به خوشگلای خاله تار گلی که طوریش نشده مامانی ببسشون مموشیها رو از طرف خاله
نسترن
19 فروردین 91 13:32
خوشگلای خودم 17 ماهگیتون مبارک انشالله همیشه تنتون سالم لبتون پر خنده باشه
مامانی پس کو عکس


چشم خاله جون خیلی مرسی
مامان انیسا
19 فروردین 91 14:41
مبارک....مبارک بچه ها بزرگ میشن و ما پیر میشیم اما خیلی شیرینه
نی نا مامی آدرین
20 فروردین 91 2:41
سلام به مامان این دوتا گل خوشبو انیسه جون عیدت مبارک
نی نا مامی آدرین
20 فروردین 91 2:42
این بوسا ماله تارا وباربدعزیزمه


مرسی گلم پس کجایین شماها؟؟؟؟؟؟
مامان آدرین
20 فروردین 91 2:43
انیسه جان عیدت مبارک
مادر کوثر
20 فروردین 91 15:29
وای مامانی چقد کارت سخته من گاهی با همین یه دونه دختر میمونم چیکار کنم. تکلیف شما که دیگه معلومه واقعا آفرین به این همه همت و تلاش امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشین