تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

خرید ومهمونی و....

1390/11/23 9:45
نویسنده : مامان انیس
924 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام سلام

حالتون خوبه اول بابت تأخیر این چند روز خیلی ببخشید راستش یه ذرهههههههههههههههههههههههه تقصیر خودتون بود چون تو این چند روزه دست به یکیتون خیلی خوب بوده و در راستای همکاری با بنده همیشه یکیتون حاضر به یراق بودین

واما از وقایع اتفاقیه براتون بگم:

روز سه شنبه بعد از ظهر خونه مامان جون بودیم که همگی اهل خانه تشریف بردن بیرون من موندم و شماها با خاله جون یهو تصمیمی به کله مبارکمون خطور کرد که بله چطوره بریم بیرون خرید کنیم . خاله جون گفت تا کی می خوای خودتو محبوس کنی جایی نری و وابسته ماشین باشی دیدیم پر بیراه نمیگه ماهم شال و کلاه کردیم و بردیمتون بیرون تو ماشین که باربد خوابید بعد که پیاده شدیم جلو فروشگاه لباس ....................جونم براتون بگه باربد تو تم بغل بود تارا تو تم ریخت و پاش بعد از مشقات فراوان و شرمزدگی فراوان از خانمای فروشنده بابت انداختن تعداد زیادی لباس روی زمین ، براتون لباس گرفتیم و پیاده زدیم بیرون

رودخانه زیبای دز شهر ما رو به دو بخش تقسیم کرده که اونروز ما از روی پل می خواستیم رد بشیم شما هام پیاده و حسابشو بکنین که چقدر از دیدن همه چی ( موتور ماشین عابر پیاده و .... ) ذوق زده شدین و با همه بای بای کردین

راستی اولین بار بود که پیاده روی کردین به مدت نسبتا طولانی تبریک میگم به خودمون و شما که ماشالا بزرگ شدین

بعدش رفتیم یکی دو کار دیگه انجام دادیم و بگذریم که تارا مرتب پشت سرش رو نگاه می کرد و دو سه بار هم کفشش در اومد و رهگذرای مهربون پیداش کردن

شب وقتی رسیدیم خونه پیش خودم گفتم دیگه حسابی خسته این و قاعدتاً باید بخوابین و لی چه مامان خوش خیالی هستم من!!!!!!!!!!!!!!!

ساعت 11 خوابیدین اونم با چه شرایطی. خاله جون هم حسابی از کت و کول افتاده بوده بود

جونم براتون بگه روز چهار شنبه بعد از ظهر رفتیم خونه آرشیدا گلی مهمونی  کلی خونشون رو ریخت و پاش کردین شما دو تا وروجک منم وقتی دیدم دارین از کنترل خارج میشین و فکر کردین خونه خودمونه و رفتین رو میز شیشه ای سرپا ایستادین  ترس برم داشت و سریع اومدم خونه

رابطتون خوبه و با هم سرگرم شدین البته باربد طبق معمول مردانگیش گل کرد تا اخرش تقریباً ، منم هر چی وسیله بود از جلو دست و پا جمع کردم طفلی خاله نیکی که حتما تا نصفه شب مشغول مرتب کردن آثار ورود ما بوده ( چیزی مثل زلزله )

اونشب سه تائیتون تو اتاق با هم سر گرم بودیم و تعجب کردم که بی سرو صدایین اومدم تو اتاق دیدم بله تارا رفته به یاد ایام قدیم نشسته تو روروک آرشیدا و داره با ملودیهاش بازی می کنه باربد هم تو تم مطالعه بود و رفته بود سراغ کتابا و آرشیدا خانوم که چقدر خوشگل میزبانی کرد دستشون درد نکنه بخصوص قسمت کیک خورون

روز پنجشنه که من خونه بودم و با شما دو وروجک سرگرم شما هم که دیگه با فضولیهاتون چه کارا که نمی کنین و تلویزین بیچاره تسلیم شده و اکثر اوقات در خاموشیه.

ظهر خاله جون بردتون حمام و کلی آب بازی کردین بعدش کمی خوابیدین وقتی بیدار شدین خاله جون براتون گیتار زد تارا در رفت و یه گوشه نشست انگار جو اندازه گیتار گرفته بودش ولی باربد با لذت میرفت پیش خالش و گاهی به سیمای گیتار دست می زد پسرم روح لطیفی داره امیدوارم که بتونیم شرایط رو جوری براش فراهم کنیم که اگه استعدادی تو این زمینه داره شکوفا بشه

بعد از ظهر رفتیم بیرون کفش بخرم براتون که اندازه پای شما گیرم نیومد

روز جمعه من از ظهر سر درد داشتم که تا آخرای شب طول کشید حتی حال نداشتم بهتون غذا بدنم مامان جون کلی به زحمت افتاده شب همه جا رو تاریک کردیم که بخوابین ولی انگار پیست دو میدانی بود شما دو تا فسقلی تو تاریکی مدام از یه طرف می دویدین با هم مسابقه می دادین دیگه نمی دونستم چکار کنم که باز هم مامان جون به دادم  رسید و لا لاکردین

منم وقتی سر دردم خوب شد و بعد خوابیدن شما رفتم سراغ کامپیتر که بدلیل سرعت بالای اینترنت !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!دسترسی به هیچ صفحه امکان پذیر نبود.( تو رو خدا می بینی این مثلا خطوط پر سرعته ..... )منم بعد سر زدن به دوستان عزیزم رفتم خوابیدم

روز شنبه به خاطر تولد حضرت پیامبر (ص ) تعطیل بود ما هم نزدیک ظهر رفتیم بیرون خاله جونو روسوندیم خونه دوستش تو راه برگشتن باربد خوابید وقتی اومدیم بیدار شد تارا خوابید ، تا تارا بیدار بشه ..............دوباره باربد خوابید خلاصه مثل الاکلنگ منم دست به سینه گوش به فرمان حاضر در صحنه

بعد از ظهر رفتیم دنبال خاله جون بعد رفتیم خرید برای باباجون ( البته در غیابش ) برا شما هم بالاخره کفش گیرم اومد. البته براتون بگم  شما تا الان کفشای سبکی می پوشیدین که به خاطر راه افتادن شما ها دیگه مناسب پیاده روی روی سطوح مختلف نیست

خلاصه دیروز حسابی از خجالت جیب مبارک در اومدیم . مبارکتون باشه بابایی و وروجکا

شب رفتیم خونه خاله من بعدش باربد خان و پدر محترم رفتن سلمانی و صفایی دادن به سر و زلفاشون البته باربد کلی گریه کرده  و نزاشته بود آقای سلمانی کارشو درست انجام بده و لی خوب اینم غنیمته  شده بود عین تارزان .......... اینم براتون بگم بابایی مخالف سرسخت کوتاه کردن موهای باربد بود از حق نگذریم موی بلند خیلی بهش میاد ولی خدائیش نا مرتب بودن و چون یه خورده فرفری اند وقتی بلند میشن موهاش رو با دردسر مرتب نگهشون می داریم

ساعت 10برگشتیم خونه و بردمتون حمام باباجون هم نصفه شبی می خواست گلدونا رو درست کنه آخه یکی از گلدونای بزرگ دیفن باخیا به خاطر بزرگ شدن بیش از حدشون یهویی سقوط کردن و باید تقسیم می شدن تو گلدونای دیگه ............و رفته بود تو گلخونه شما هم دم در گلخونه منتظرش مرتب سرک می کشیدین داخل و هر چی برگ بدستتوت رسیده کشیدین جوری که باباجون خودش گفت درو از روم ببندین آخه در به بیرون باز و بسته میشه

خلاصه جونم براتون بگه تا خوابیدین ساعت نزدیک 1 بود منم تا لباساتون رو بشورم و یه ذره جمع و جور کنم وسایلتون رو حدود 2 شد

امروز صبح هنوز خواب بودین وقتی اومدیم بیرون

الهی فداتون بشم من که انقدر با نمکین

دیروز تو ماشین دیدم تارا دستش دم گوششه و داره میگه الو ش ( سلام ) کدایی ( کجایی ) گفتم یعنی چی چرا اینجور می کنه گوشیمو نگاه کردم دیدم بله یه تماس داشتم که چون حواسم نبوده نشنیدم ولی تارا شنیده بود و پیش خودش جواب داده بود خانم گلم

تارا ماشالا خیلی تیز و زبله و کاملا هر چی بهش میگیم متوجه میشه حتی وقتی کار اشتباهی می کنه با علم و آگاهی انجامش میده چون اول نگامون می کنه وقتی خیالش راحت شد کارشو انجام میده( تو این بخش باربد هم در صدره با امتیاز مساوی )

مثل خاموش کردن تلویزیون کشیدن موهای باربد برداشتن هر دو شیشه شیر برای خودش و گاهی اوقات در آوردن انگشت باربد از تودهنش

تارا اکثر اوقات از انکه چیزی رو از دستش بگیرن زیاد گریه نمی کنه چون سریع پسش می گیره به جز موارد خیلی خطرناک که هر چی جیغ بزنه امکان نداره بهش پس بدیم

باربد ولی کلا بچه آرومیه و اهل اذیت کردن نیست به غیر ازمواردی که با تارا دست به یکی می کنن و تو بعضی شیطنتا تارا خانم لیدره بگذریم باربد هم گاهی اوقات کارایی می کنه عجیب غریبو خطرناک

مثلا عاشق جارو زدن و طی کشیدنه و اگه بره تو آشپزخونه یا به سرپیچای اجاق ور میره یا کلیدای لباس شویی و یا طی کشیدن زمین چه کنیم آقا زیادی بهداشتیه .................

تو چند روز گذشته یه بار یه حرکت جالب دیدم ازتون و این بود که تارا آماده پشتک زدن بود باربد رفت کمکش که وارو بشه تارا هم همینکارو کرد و البته برا بقیه هم همینکارو می کنن

ورزشکارن ماشالا می زنن برا تیم ملی ایشالا..................

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مامان باران و بارین
23 بهمن 90 12:09
ای جان...مبارک باشه لباسا و سلمونی!!!
مامان محمدجان
23 بهمن 90 13:41
عجب خریدییییییییییییییییی بازار رفتن با این دوتا وروجکککککککک ایشالله همیشه شاد و سرحال باشن
مامان احسان
23 بهمن 90 21:22
خدا قووووووووووووووووووت.. همه لذت زندگی به داشتن لحظات ویژه با کسایی که دوست داری.. واقعا به داشتن دوستی مثل خودت افتخار می کنم چون پر انرژی از بچه ها مراقبت می کنی و مامان نمونه ای هستی کوچولوهارو ببوس همیشه برات بهترینهارو آرزو دارم
مامان آنیسا
23 بهمن 90 22:38
سلام اووووووووو-وه چقدر زیاد نوشتی مامانی من تا نصف بیشتر نخوندم
مامان محمد پارسا
24 بهمن 90 0:09
مبارکتون باشه
رادین
24 بهمن 90 5:29
سلام چه خوب شد اومدین دوباره دلم براتون تنگ شده بود. راستی مبارک باشه
مامان رهام
24 بهمن 90 8:21
خريد هيجاني بايد بوده باشه....
مامان رهام
24 بهمن 90 8:31
با اجازتون لينكتون كردم