دلگويه
سلام نفسای خوشگلم حالتون خوبه
جونم براتون بگه ما هنوز خونه مامان جونیم و این دفعه معلوم نیست تا کی می خوایم کنگر بخوریم لنگر بندازیم
دیروز ساعت ٢:٣٠ رسیدیم خونه شما بیدار بودین ناهار خوردیم بعدش خوابیدین ساعت ٥ بیدار شدین مشغول بازی بودین از ساعت٧ شب هم تظاهرات خواب در شما آغاز شد ( نق نق زدن و چشم مالیدن در تارا خانوم و انگشت مکیدن در باربدخان )یکی دو نوبت شیر خوردین بدون اینکه تمایلی به دراز کشیدن از خودتون نشون بدین کماکان سربسر تلویزیون بیچاره گذاشتین و دل و روده شو ریختین بیرون طوری که مامان جون مصر شد به صدور مجوز لازم برای نصب دیوار کوب.....
تا ساعت ١١ بیدار بودین یکی دو نوبت لباساتون رو عوض کردم آخر شب چراغارو رو خاموش کردیم تا بخوابید که بله تارا خانم یه پرتقال پیدا کرده و مشغول خوردنش شده بود اونم به چه وضعی تمام هال پر از پوست های کوچولو شده بود لباسش هم که چه عرض کنم تمام حاشیه های سفیدش نارنجی شده بود.دوباره تارا رو عوض کردم باربد هم ام ام کنان اومد پیشم شیرشو خورد تارا هم اومد تو بغلم هر دوشون تقریبا با هم خوابیدن الهی فداتون بشم من فرشته های خوشگلم
بعدش رفم سراغ بابا ایمان که روی مبل خوابش برده بود به زور بیدارش کردم تا بره ماشینو بیاره داخل
من آخه سردم بود تنبلیم می اومد لباس بپوشم برم بیرون البته بابایی هم کلی صبح از دستم شاکی بود
امروز تعطیل بود - وفات حضرت پیامبر (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) شما هم ساعت ١٠ بیدار شدین صبحونه خوردین بازی کردین ناهارتون رو خوردین و ساعت ٢ خوابیدین تا حدود ٤ کمی تلویزیون نگاه کردین و باهم بازی کردیم و بپر بپر کردیم امروز برامون شله زرد نذری اوردن و کمی خوردین
راستی امروز مامان جون حلوا درست کرد ( حلوای نذری بنده از زمان نوزادی بنا به فرموده مادر بزرگ محترم ) انگار زیاد دوست نداشتین تارا دوباره نیم ساعت پیش ( ساعت ٧ ) خوابید باربد هم الان بین اتاق و هال در تردده و مرتب میره ومیاد تو اتاق خاله جون و میره سراغ کتاباش امروز خاله جون به حد مکفی دو تا قندکمو چلونده ببین خاله جون اگه یه وقت در آینده تلافی کردیم به دل نگیری هاااااااا
من امروز تمام وقت مفیدی که داشتم صرف گشت و گذار در اینترنت شده حوصلم سر رفته و دلم می خواد برم بیرون ولی می ترسم سرما بخورین راستش وقتی کاری نداشته باشم کلافه میشم با این که زیاد آدم زبر و زرنگی نیستم و خیلی از کارام می مونه واسه دقیقه ٩٠ ( طبق عادت زندگی دانش آموزی و دانشجویی ) ولی خوب زیاد هم از یه جا موندن و رکودخوشم نمیاد
قبلا هر موقع وقت داشتم کتاب می خوندم و لی بعد از تولد شماها به اون صورت فرصت خالی بی دغدغه ای برای مطالعه پیدا نکردم حتی فرصت کتابفروشی رفتن هم ندارم تو خونمون هم کتاب زیاده چون باباجون خیلی اهل مطالعه اس ولی نمی دونم چرا کمتر میرم سراغ کتاب البته برا شما همیشه شعر و کتاب می خونم ولی اگه لطف کنین و سر شکلاش دعواتون نشه و کتاب بیچاره رو از وسط نصف نکنین.
فکر کنم فقط من اینطور نباشم و همه مادرا اینطورن تمام سرگرمیشون میشه موضوعات مربوط به بچه هاشون و خانوادشون من حتی تو اینترنت بيشتر دنبال مطالب خاص کودک و خانواده می گردم هیییییییییییییییی شاید بعدها به موضوعات شخصی خودم هم بپردازم
.....................................................................................................
خدای بزرگ تو رو شکر میگم که به من خانواده گرم و مهربونی عطا کردی که رسیدگی به اونها منو از یاد همه غم و غصه های عالم فارغ می کنه وقتی این همه مسئولیت دارم یعنی اینکه من رو از یاد نبردی و فرصتی در اختیارم گذاشتی تا از تواناییهای خودم استفاده کنم و این همون خوشبختیه خدایا شکرت