تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

خسته نباشيد......

1390/10/24 17:35
نویسنده : مامان انیس
476 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گل باقالي هاي خودم حال و احوالتون چطوره تو اين شباي سرد زمستون مراقب خودتون هستين ؟؟؟؟؟؟اميدوارم خداي بزرگ دلاي همه ما رو گرم كنه و عافيت و سلامتي به همه بندگانش عطا كنه بخصوص به كودكان پاك و معصومي كه تو بستر بيماري هستن( مخصوصا انار كوچولو كه از همه مي خوام براش دعا كنن)

عرضم خدمتتون قبلش كلي نوشتم كه متأسفانه طي يك عمليات مهندسي حذف شد و الان دوباره مي خوام براتون بنويسم. بازم سه روز تطيلي داشتيم و خونه خودمون بوديم مشغول سرو سامون دادن به كاراي عقب افتاده خونه و واقعا دست بابا ايمان عزيز درد نكنه كه حسابي كمك كرده

جونم براتون بگه چهارشنبه بعد از ظهر مي خواستيم با آرشيدا و مامانش بريم رنگين كمون كه شما دو تا وروجك ساعت  5 خوابتون برد وقتي هم بيدار شدين وقت مناسبي براي بيرون رفتن نبود والبته ماشين هم نبود كه ببرمتون

پنجشنبه كه تعطيل بودم صبح زود بيدار شدم كه به كاراي عقب افتادم برسم و اول كوه لباس داخل كمد رو اتو بزنم كه به مدد لطف اداره برق برقا رفتن و از اونجائيكه پيشرفت تكنولو‍ژي تو ساختمون ما بالاست وقتي برق نداريم آب و آب گرم تلفن و ... هم نداريم ترس برم داشت نكنه مثل دفعه پيش چندين ساعت طول بكشه و دوباره مجبور به اسباب كشي بشيم كه خداي بزرگ ناله هامو شنيد و شايدم غرغرامو) و بعد از دو ساعت برقا اومدن شما دوتا هم ساعت 8:30 -9 بيدار شدين البته دوباره شير خوردين و خوابيدين

بعد از ظهر رفتيم بيرون يه خورده خريد كنيم و تصادفي بابايي يه مغازه تو يه جاي خوب گيرش اومد يكي دو ساعتي طول كشيد تا خدا رو شكر گفتگو هاي مقدماتي به نتيجه رسيد و بعدش رفتيم خونه مامان جون

اونشب لباساي جديدي پوشيده بودين وقربونتون برم حسابي خوشگل شده بودين عكساشو بعدا و حتما ميزارم

تا نصفه شب اونجا بوديم بعدش اومديم خونمون البته وقتي اومديم انگار همه همسايه ها بيدار بودن چون چراغا همه روشن بود  بعضي واحدا مهمون داشتن شما هم كه تو ماشين خوابتون برده بود اونشب هوا خيلي خيلي سرد بود طوري كه براي اولين بار تو اتاقتون بخاري روشن كرديم .


من و بابايي هم از فرصت خوابتون استفاده بهينه برديم و اول بابا ايمان چراغاي خونه رو عوض كرد چون همه نور سفيد بودن تعداديشون با با نور زرد عوض كرد والان وضعيت نور خونه خيلي بهتر شده اصلا عوضش كرده  بعدش كمدا رو مرتب كرديم كاري كه تو بيداري شما نميشه انجام داد

ساعت 5 تارا بيدار شد منم تا خوابيدم قبل از 6 بود ساعت 9 هم بيدار شدم شماها 10:30 صبحونه نون و پنير حسابي خوردين ظهر دوباره ساعت 3-2 خوابيدين من و بابايي هم دويديم تو آشپزخونه براي شستشو در و ديوار و كف و فريزر ... البته بيشترشو بابا ايمان انجام داد آخراش شما بيدار شدين و مي خواستين  بياين تو اشپزخونه ببينين چه خبره 

خلاصه كار شما شده بود فرار به طرف آشپزخونه كار ما هم دويدن دنبال شما با اينكه خيلي خسته بودين و لي مدام مي خواستين بازي كنين بابا غروب كار داشت رفت بيرون منم بهتون غذا دادم اگرچه خوب نخوردين بعدش نشستيم كارتون ببينيم كه نصفه و نيمه بودين مرتب مي رفتين و مي اومدين منم چراغا رو خاموش كردم خودمم خيلي خسته بودم دراز كشيدم تارا تازه خوابش برده بود كه بابا اومد و خواب از سر مباركتون پريد فكر كنم حدوداي 12 خوابيدين  قبلش اونقد جيغ كشيدين كه حد و حساب نداره  منم به شدت خوابم مي اومد


امروز شنبه صبح حدوداي 10 بيدار شدين زياد صبحونه نخوردين مشغول بازي بودين منم باز طبق معمول تو آشپزخونه بودم تا ساعت 1 بعد از ناهار اونقد فضولي كردين كه حد و حسابي نداشت

تارا دو سه روزه كه ديگه از مبل بالا ميره تو پنجره وايميسه سرپا خيلي نگران ميشم نكنه وقتي ما نيستيم اينكارو بكنه و تا مامانم بهش برسه بيفته اگر چه پائين مبل بالش و پتو ميزارم ولي خوب اتفاقه يه دفعه مي افته خدايا شر همه بديها رو از سر بچه هاي عزيزمون دور كن


امروز باربد طي يك عمليات گازانبري دو سه گاز اساسي از تارا گرفته و گريه بچمو درآورده اگرچه تلافي مي كنه و تقصير خود تارا ست كه انگشتشو ميزاره تو دهن باربد اونم نامردي نمي كنه و به وظيفش خيلي خوب عمل مي كنه

الان  هر سه تون خوابين منم بعد سه چهار روز امروز تونستم بيام سمت كامپيوتر 

ديگه كاملا مفهوم صحبتامون رو متوجه ميشين اسم همه چيزاي دور و برو مي دونين اسم عروسكاتون رو حتي مثلا اگه بهتون بگيم برو ميكي رو بيار اشتباه نميكنين

عاشق كتاباي پارچه اي هستين و اون حيووناي رنگي داخلش . كنترلا رو به سمت تلويزيون مي گيرين تا روشن بشه تلفن رو دم گوشتون مي گيرين و الو مي گين  موبايلو مي گيرين و با انگشتاتون روي آيكوناي صفحش مي زنين موقع نماز خوندن كه ميشه ميگين اببر ( الله اكبر ) و دائم ميرين ركوع و سجود وقتي به تارا ميگيم نينيتو لالا كن ميگيردش تو بغلش يا روي بالش مي زارتش و تكونش ميده  الهي قربونتون برم ديگه دارين حسابي بزرگ ميشين ها

وقتي مي گم بهتون بريم عوضتون  كنم ذوق زده ميشين و دست و پاهاتون رو تكون ميدين ديگه از پوشك خوشتون نمياد براي هر بار پوشك كردنتون بايد كلي كلك بزنم ايشالا يه ذره بزرگتر بشين از پوشك مي گيرمتون

هر كاري مي كنيم تارا ميگه اين چيه ....چي شده چي بود و... وقتي لباساتون رو عوض مي كنم مدام ميگين دددر دددر

وقتي براتون شعر مي خونم با دقت نگاه دهنم مي كنيد اتل متل كه ميگم رو پاهاتون مي زنين اداي لي لي حوضك رو در ميارين با صداي آهنگ هم حتما ناناي مي كنين ردخور نداره...... عاشق ملودي ماه و ستاره هاي سقف اتاقتون هستين ، طوري كه تو اوج گريه آرومتون مي كننن

عاشق كارتونين باب اسفنجي ، بره ناقلا ، رئيس مزرعه ، بارني و .....

خوشگلاي من هزار تا دوستون دارم و به خداي بزرگ مي سپارمتون فعلا باي باي

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

سمیرا مامان آنیتا
25 دی 90 11:02
مامانی گل خیلی قشنگ می نویسی ماشالا به این شیطونکها .. عکسشون هم میذاری ببینیم ؟
مامان خورشيد
26 دی 90 10:27
واي چه مي كنيد با اين عروسك ها. خدا قوت. الهي هميشه سلامت باشيد.