تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

روزهایی که گذشت .....

1394/3/3 11:18
نویسنده : مامان انیس
1,471 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد تا سلام به دردونه های نازنینم

حال و احوالتون چطوره خوب و خوش هستید چه خبرا همه چی مرتبه

امیدوارم هر جا هستید اوضاع بکامتون باشه

خیلی وقته اینجا نیومدم که پست درست و حسابی بزارم بجز ماهگردهای شما که پست کوتاهی می نویسم دو سه ماهی هست که روزانه ننوشتم اینجا دلایلش مختلفه مشغله و البته دل و دماغ نداشتن  ، ارتباطات مجازی گسترده در شبکه های اجتماعی با دوستان قدیمی و جدید هم یه دلیلش می تونه باشه

امروز سوم خرداد ماه دقیقا 4 سال و 6 ماه و 17 روز سن دارید

وجودتون پر از انرژی ، شور و ذوق و شیطنته ذهن کنجکاوتون دنبال کشف دانستنی های جدیده سوالات علمی زیاد می پرسید مثلا در مورد نحوه عمل دستگاه های مختلف بدن

باربد می پرسه خون چیه چکار می کنه

تارا اما سوالاش کمی فلسفیه خدا کیه خدا چیه خدا تو قلب ماس خدا کجاس

قوه درک فعالی دارید و در این هیاهوی زندگی دارید بسرعت به سمت بزرگ شدن پیش میرید چه عجله ای داید آخه

امسال رو متاسفانه خوب شروع نکردیم از بابت سلامتی البته

روز اول عید خواهرم مریض شد و طفلی چقدرم درد کشید یه دوره درمان تقزیبا دو هفته ای که خونه نشنش کرد و به خاطر بچه ها کمتر رفتیم اونجا

عید تقریبا تموم شد بدون اینکه جایی بریم برای تفریح ...چندتا عید دیدنی یکی دومهمونی و تموم...

منم مث یه کارمند وظیفه شناس روز پنجم رفتم اداره

روز دوازدهم با مامان و خواهرم و بچه ها رفتیم دریاچه سد دز ..قایق سواری و کمی تفریح

روز خوبی بود یک مقدار ذهنم رو آزاد کرد

شب هم مقدمات ناهار سیزده رو فراهم کردم و روز سیزده تقریبا ظهر رفتیم بیرون جایی پیدا کردیم و منقل مهیا شد برای درست کردن جوجه ها

یه بی احتیاطی یه کوتاهی شیطنت بچه ها و خلاصه نمی دونم چی شد که متاسفانه دست و پا و صورت تارا سوخت

دستپاچگی دلهره استرس و بی تابی رو ازش بگذریم سریعا بدنشو پماد زدیم و رفتیم درمانگاه تا دکتر ببینه و پرستار زخماشو بشوره و پانسمان کنه وزن یک کوه روی قلبم بود هنوز یاد اون لحظات که می افتم اشک توی چشمام جمع میشه

دخترکم که رها میون گندمزار می دوید و می رقصید رو با دستو پای بسته اوردیم خونه

اونقدر گریه کردم که تارا مدام گفته انیس گریه نکن

فدای تو بشم که انقدر قشنگ منو آروم می کنی وجودت آرامش محضه برای من دخترکم که بوی بهشتو برای من آوردی هم تو هم باربد که یکی از بهترین هدیه های خدای مهربون هستید با حضورتون منو به اوج بردید و قلبمو پر از روشنی کردید همه اش به خاطر وجود نازنین پر از صفا و مهرتون هست بی شیله پیله و بی ریا ...دست منو هم بگیرید شما به نور نزدیکید پاک و معصومید از خدای زمین و آسمان خوبی بخواهید و آرامش

روز سیزده با این اتفاق یک مقدار برنامه های زندگیمون تغییر کرد

یک هفته مرخصی بودم توی این هفته عمع و شوهر عمه ام اومدند و این شادی فقط جست و خیز دخترکم رو کم داشت

تارا دو سه روزی راه نرفت روز چهارم کم کم بلند شد پانسمانش هر روز باید عوض میشد و چقدر اذیت شدی دخترکم

همه بهمون لطف کردند و احوالپرسی کردند خاله نیکی گل و آرشیدا که محبت رو تمام کردند و اینجا بازهم به خاطر بودن همیشه شون تشکر می کنم

یک هفته گذشت ومن اومدم اداره بچه ها اما مهد نرفتند چون زخمای تارا تازه خوب شده و نباید نور می خورد باربد هم به خاطر تارا ترک تحصیل (ترکم مهد کودک ) کرد.

هفته دوم اردیبهشت دیگه رفتند مهد وی خب دارو ها و ویزیت دو هفته یکبار همچنان ادامه داره دست و صورتش خوب شده ولی لکه پاش نه ....همچنان هست

توی این مدت حسابی به مامان و بابا و آذین زحمت دادیم با محبت تمام چشمشون رو به روی همه اذیت ها سرو صدا ها بدخلقی ها و.. بستند

همه خوبی ها و زیبایی های دنیا رو براشون آرزو دارم سلامتی و طول عمرشون

به خاطر یه سری مشکلات که گفتنش اینجا لزومی نداره همچنان خونه مامان هستیم

هفته آخر اردیبهشت هم جشن مهد برگزار شد و به اتفاق در جشن شرکت کردیم

عکس به مقدار زیاد هست و حتما عکس میزارم

کلاسای تابستونی مهد دایره و احتمالا از اواخر این ماه تشکیل میشه

حرفای جالب و بامزه زیاد می زنن الان حضور ذهن ندارم اصرار دارن که از کلمات جدید و سخت استفاده کنن علاقمند نظم و ترتیب شدن

عاشق اسباب بازی و صدور دستورات جدید برای خریدن ماشین و باربی

اما دریغ از نگهداری اون...ظرف مدت کوتاهی به عناصر سازنده تجزیه میشه و مدل جدیدتر می خوان به خاطر تماشای کارتون شبکه های عربی تعداد زیادی کلمه عربی یاد گرفتند اعداد رو به درستی می شمارند و نکته جالب اینجا که با تلفظ صحیح حروف عربی ادا می کنند ...حظ می کنیم و مرتب ازشون می خوایم که تکرار کنند

بازی با گوشی و ... اونقدر ادامه دار شد که علی رغم  میل باطنی بابا ایمان براشون تبلت گرفت ..خدا رو شکر دست از سر گوشی ها برداشتند ولی جالب اینه که بعد یکی دو روز این وسیله هم عادی شد و ساعتای محدودی دستشون می گیرن بعضی وقتا اونقدر شیطونی می کنن بهشون میگیم نمی خواید کمی با تبلت بازی کنید ؟؟

تمایل شدید به انجام کارهای خونه دارند موقع ظرف شستن که میشه صندلی میارند و کنار من می ایستن تا ظرفا رو آبکشی کنن و موقع جارو هم جارو می کشن

فدای قد و بالاتون بشم من که اگه نیمه اولی بودید امسال می رفتید پیش دبستانی

پنجشنبه شب هم با دوستان عزیزم و بچه ها رفتیم رستوران بعد رفتیم جشن شعبانیه در کنار هم خوش گذشت البته چاشنی شیطنت بچه ها رو با غلظت بالا در نظر داشته باشید که کمی هم منو کفری کرده بود

سر شام باربد گفت دسشویی چون معمولا خودشو نگه می داره وقتی میگه باید سریع ببرمش رفتم و تارا و آرشیدا زودتر من رفتن اون تو بهشون میگم شما که کاری ندارید برید بیرون باربد هم میگه منم ندارم و رفت توی بهت بودم یه کوچولو زدم پس کله اش برگشته می گه داغونم کردی ... ( دیالوگ تئو در فیلم آلوین) نمی دونستم بخندم یا حرص بخورم

حال خودم اما زیاد تعریف نداره توی این مدت استرس زیاد داشتم سردردای شدید که منو از پا انداخته و فعلا یک دوره دارویی رو باید بگذرونم

این پست کمی طولانی شد عکسا رو توی پست بعدی می زارم...

خدای بزرگ همیشه هوای منو و عزیزانم رو داشتی ازت می خوام که هیچ وقت ما رو از نگاه پر مهرت محروم نکنی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

الهام مامان امیر علی و امیر حسین
3 خرداد 94 11:45
خدای من تارای کوچولوی ما سوخته درست مثل یک و سال و نیمگی امیر حسین که سبزده بدر سوخت. حالت رو درک می کنم مامان انیس مهربون. منم خیلی داغونم. دیشب به خواهرهام می گفتم اگر عمری داشته باشم حسنا رو چنان دل سنگ و زمخت تربیت می کنم که هیچوقت توی بزرگسالی عاطفی نشی و مثل الان من خودش رو داغون بکنه. من توی این مدت مریضی مامانم 8 کیلو کردم. خیلی اسیب دیدم. هر روزم با گریه شروع می شه و با گریه تموم می شه
مامان انیس
پاسخ
عزیز دلم ممنونم از همدردیت فدای محبتت ...می دونم چه لحظه های سختی می گذرونی ایشالا که بزودی لباس عافیت بپوشند مادر گرامی خدا همه بچه ها رو در کنف حمایت خودش حفظ کنه انشالا
مامانی
17 خرداد 94 11:23
براتون از خدا سلامتی میخوام خوشگلای من و اینکه همیشه باشید که بودنتون آرامشه برای ما
مامان انیس
پاسخ
بهترین ها رو خواستی الهی به امید حق دعامون کن دستمون رو بگیره