تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

ماه نوشت

1393/9/11 11:45
نویسنده : مامان انیس
1,319 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد تا سلام قشنگ پاییزی به دلبندان کوچک من

حال و احوالتون چطوره خوبید خوش  می گذره الان کجایید در چه حالید از لحظه هاتون امیدوارم لذت ببرید و موفق و سربلند باشید..

اول کاری باز هم معذرت می خوام به خاطر تنبلی و کم کاری برای نوشتن وبلاگ شما

واقعا نمی دونم روزها و لحظه هام چطوری سپری میشه از ساعت چهار که بر می گردم خونه تا آخر شب به معنای واقعی سرپام نه جایی میریم به خاطر تاریک شدن هوا و نه معمولا کسی غیر از مامان و بابام میاد شما هم ماشالا یا مشغول شیطنت و ریخت و پاشید و اگر هم بخوابید من مشغول جمع و جور

لبتاپ اگه روشن بشه فقط و فقط بمنظور پخش سی دیه و لا غیر

هوا دیگه سرد شده و دو شبی هست که بخاری رو روشن کردیم

کارای خونه تقریبا تموم شده بجز یکی دو خرید که منتظر فرصت مناسب هستیم

توی این ماه بالاخره کار دانشگاهم درست شد و تونستم بعد یه وقفه طولانی توی تحصیلم مجددا ثبت نام کنم و شروع کنم برای شکستن شاخ غول پایان نامه

شما ها ماشالا بزرگ شدید و شیرین پرحرف و پر شر و شور پر از کودکی های صمیمانه پر از عشق پر از نشاط و پر از انرژی

به خاطر ماه محرم و صفر جشن تولدتون برگزار نشد و ایشالا در اولین فرصت انجام میشه

منم هم که روزهام تقسیم شده بین اداره و بچه ها و چقدر خوشحالم و چه افتخاری برای منه ...از خدا می خوام صبر و حوصله ام رو بیشتر بکنه که انقدر زود از کوره در نرم

تارا خانم گل من نفس منه عشق منه و زندگی منه

هزار ماشالا خیلی می فهمه و بزرگتر از سنش رفتار می کنه دخترکم کاش اینطوری نباشی

در دنیایی که نسبت به همجنسان ما کم لطفی میشه و از همه جهت تحت فشاریم تو دیگه کودکی کن نمی خواد انقدر زود بزرگ بشی دنیای بزرگترا زیاد آماده استقبال از جنس ما نیست هر چه هست توقع و انتظاره

سختی و زحمته نگو کی من اندازه تو میشم مامان جان نگو کی میرم مدرسه با خوشحالی نیا بگو من موهامو مثل تو بستم انیس

نگو ..عزیزکم نخواه که زود از دنیای بی خیالی کودکانت فاصله بگیری جان دلم دیگه توی بغلم جا نمیشی نفس من  هر چی تو بخوای برای من دوست داشتنیه ولی کودکی هات شیرینتره گل خوش رنگ و بوی من

و اما پسرکم باربد قند عسل

تو اما داری حسابی لذت می بری از دوران کودکیت همه عشقت داشتن ماشین و تفنگ بیشتر همیشه در حال جست و خیزی لجبازی غد و یکدنده و سربهوا و عاشق نشون دادن زور بازو ولی مهربون و معصوم وقتی که خوابش میاد و خودشو توی بغلم سر میده فدای نفسات بشم که بوی عشق و امید میدن بوی خوش زندگی هستی برای من

عاشق بابا ایمان و باباجون

عاشق تفکیک خانمها و آقایون .... من و ایمان و باباجون با هم تارا و انیس و مامان جون و آذین هم با هم

پسرکم میوه دلم تو هم اینجور نباش همه باید با هم باشیم بدون فاصله بدون هیچ قانون اشتباهی

دردونه های من قدر روز های بی بازگشت و شیرین کودکی رو بدونید ........

توی چند هفته اخیر پنجشنبه شب ها میریم پارک حسابی شیطونی می کنیم داد و فریاد می کنیم از شما چه پنهون ما بزرگترها هم نبال کودکی های گمشدمون می گردیم خیلی خیلی خوش می گذره

دقیقا از 22 آبان شروع شد روزی که به مناسبت تولد آرشیدا گلی رفتیم رستوران و نیازی به گفتن نیست که شما سه وروجک اونقدر شیطونی کردید که دو بار بهمون تذکر دادن که البته هیچ هم مهم نیست

ما خیلی هم لذت می بریم به قول خاله نیکی مهربون مگه بچه ها چند بار چهار ساله ان چند بار قراره این روزهای آزادی و بی مسئولیتی رو تجربه کنن پس راحت باشید ما غر می زنین بعضی وقتا چشم غره هم ممکنه بریم ولی شما راحت باشید عزیزای دل من بهونه های زندگی

یه شب هم بردمتون خرید هفتگی

اول رفتیم سراغ میوه فروش انقدر حرفای عجیب غریب زدید که دیگه نه خندم می گرفت نه می تونستم تذکر بدم  نمونه اش مامان اینا چیه نارنگیه تو رو خدا بخر مامان میشه لطفا موز بخری واااااای انیس انارا رو ببین چقدر خوشگلن

انیس قول میدی برامون میوه بزاری جوری حرف زدید که انگار ما میوه نمی خوریم اصلا یا همیشه توی محدودیتید دیگه به فکر آبروم هم نبودم که میوه فروش با نیش باز داشت بهمون نگاه می کرد

بعدش رفتیم هایپر مارکت زیتون ... پیش خودم حساب کردم با این وروجکا بهتره برم جایی که بزرگ باشه کسی زیاد به ما توجه نکنه ولی زهی خیال باطل

رسیدیم فروشگاه هر دوتون از سبد آویزون بودید تا آخر و انقدر خرید اضافه ریختید توی سبد که نگو مبلغ خرید شد دو برابر مبلغی که همیشه برای خرید هفتگی پرداخت می کنیم که فدای سرتون

آخر سر هم توی صف باربد بلند برگشته جلو همه میگه انیس دیگه داری پیر میشی من سرمو گرفتم اونور تا بقیه توی رودرواسی قرار نگیرن اگه دلشون می خواد بخندن راحت باشن....

آخرین شاهکار باربد خانو بگم برم پی کارم دو سه شب پیش رفتم توی بالکن لباسا رو آویزون کنم بچه ها هم اومدن دنبالم بعدش باربد رفت و تندی درو پشت سرمون قفل کرد هر چی صداش کردم نمی اومد مشغول تماشای کارتون بود کلک زدم بهش گفتم بیا ماشین پلیستو بگیر اومد بش میگم مامان رو باز کن چرا قفل کردی .. هر چی تلاش کرد نشد و رفت دنبال کارش اونقدر باربد صدا کردم از ترس اینکه مبادا تنهاست کار دست خودش بده که بیحال شدم

از سرو صدای من خانم همسایه اومد توی بالکن بعد که فهمید تلفنش رو داد که به ایمان زنگ بزنم آقا تو جلسه ساختمون بود گفت حالا من چکار کنم خودمو کنترل کردم چیزی بش نگم اومد ها ولی از شانس کلید پشت در بود و باربد هم نتونست درش بیاره

خلاصه کنم سرتون رو درد نیارم بعد یه ساعت زندانی بودن مجبور شدم شیشه در بالکنو بشکنم و اتاق شد پر خرده شیشه و تا نصفه شب جارو کشیدم

از حرصم دیگه باربدو هم دعوا نکردم دیگه طفلی خودش هم کلافه بود مرتب از پشت در می گفت مامان من دیگه تحمل ندارم

آخر شب اومده تو بغلم میگه انیس ببخشید درو قفل کردم بش میگم باربد چرا هی صدات کردم نیومدی گفت آخه داشتم سونیک رو می دیدم .. اینم وروجک ما

راستی امروز تولد بابا ایمانه از همین جا بهش تبریک میگم از طرف خودم و شیرینکا

اینم چند تا عکس تقدیم به همه دوستان خوب و با معرفتم و عذر تقصیر که مدتیه بهشون سر نزدم

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

مامان نوژاجونی
11 آذر 93 15:15
هزارماشاله به جونشون چقدر بزرگ شدن دوقلوها.مخصوصا باربد جون خیلی عوض شده
مامان انیس
پاسخ
فدای محبتت دوست گلم
مامان تارا
12 آذر 93 8:13
سلام بانوی پرکار خسته نباشید الهی دختر است دیگر همیشه در حال کپی برداری از مامانشه واااااااااااااای باربد چیکار کردی تو پسر؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!! حالتو درک میکنم تو بالکن ! تارا هم قبلا همین بلا رو سر من آورد خخخخخخخخخخخخخخخ خیلی بلایی باربدجون حالا این جمله دیگه داری پیر میشی رو چطوری و به چه دلیل اونجا عنوان کرد؟؟؟
مامان انیس
پاسخ
سلام به روی ماه رویا خانوم گل ...آره دیگه تاراست عشق مامان انیسه وای نگو بادش که می افتم و شیشه شکسته در بالکنو می بینم حرص می خورم هنوز تنها دلیلی که می تونم بگم اینه که همزمان یه خانم مسن اومد توی صف بنظرم تصویر سازی کرده که من پیر بشم چجور میشم
مامان فتانه
14 آذر 93 18:20
ههههههههههههههههه عجب شیطونایی شدن و شیرین زبون....حسابی اتیش سوزوندن هااااا
مامان انیس
پاسخ
آرههههههههههه چه جورم
مامانی
15 آذر 93 10:38
شما جیگرای من هر کاری که بکنید که بیشتر تو دل ما جا میشید فسقلیها فدای تو دختر مهربونم و باربد شیطون بلا مرسی عزیزم بابت عکس آرشیدا
مامان انیس
پاسخ
فدای تو دوست مهربون و یه دونه خودمکاری نکردم
بانو
16 آذر 93 10:43
سلام مجموعه های آموزشی کودکان؛ فرصت یا تهدید www.banoo.ir/post/1358 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
نوشین مامان آریا
17 آذر 93 12:07
اول از همه دوتا بوس برای این شیرین ها. انیس جون تمام لحظه هات پره از خاطره های دوست داشتنی . ایشااله همیشه لبانشون خنده باشه و سلامت تولد بابا هم مبارک باشه صدسال زیر سایه بابا و مامان باشید
مامان انیس
پاسخ
فدات نوشین جونم زنده باشی الهی مرسی از لطف و محبتت ی دنیا سپاس و تشکر
سمیرا مامان آنیتا
22 آذر 93 19:27
بوووووووووووووووس به هر دوتاشون
مامان انیس
پاسخ
قربونت سمیرای عزیزم می بوسمتون
مامانی شایلین جون
23 آذر 93 14:26
عزیزمممممممممم هزار ماشالا به این وروجکها و شیرین کاریا و شیرین زبونیاشون. چقد خوردنی شدم ماشالا. وای انیس جون چی کشیدی تو اون مدت که تو بالکن بودی. منم باشم دور از جونت میمیرم. ماشالا به شیطنتهای این بچه هاخدا نگهدارشون باشه.از طرف من هر دو گلای نازتو ببوس عزیزم.
مامان انیس
پاسخ
فدای لطف و محبتت مهتاب جون زنده باشی انشالا...واقعیتش بیشتر ترسم این بود باربد تنهایی بلایی سر خودش بیاره چون خیلی شیطونه مهتاب جون فدای مهربونیت
مامان رها
24 آذر 93 23:14
فدایی داره این شیرین کاریاشون ماشالله
مامان انیس
پاسخ
زنده باشی عزیزم