تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

من و وروجکام

1393/8/11 10:25
نویسنده : مامان انیس
866 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد تا سلام به عزیزای دلم گل های خوش و رنگ و بوی خودم

خوب و خوش هستید انشالا ؟ امیدوارم هر جا که هستید و هر چه می کنید سرحال باشید و پر نشاط و پر امید ... مبادا که درد و رنج روز گار آزردتون کنه ... مواظب باشید که آئینه قلبتون هیچ وقت هیچ وقت مکدر نشه

امروز یازده آبانه فقط و فقط 6 روز مونده تا روز سبز تولد شما روزی که خدای مهربون خونه ما رو پر از نور و صفا و روشنی کرد روزی که دو فرشته بهمون عطا کرد

روز هامون می گذره مثل همیشه کار خونه مهد کودک و البته با چاشنی شیرین شیطنت های شما

هزار ماشالا بوجود نازنینتون که انرژی بی نهایتی دارید بی قرار بی تابی های کودکانه تون هستم صبر و شکیبایی کلماتی است که در قاموس شما جایی نداره بر خواسته هاتون اونقدر پافشاری می کنید که اکثر اوقات برنده اید .... اگر چه این الماس هنوز خام است و  باید در گذر روزها و سالها آنقدر تراش بخورد و تراش بخورد تا بشوید آنچه که شایسته و برازنده شماست ...می دانم که خدای بزرگ و مهربانم که همیشه همیشه هوای ما را دارد و دست پر محبتش را هیچگاه از سر ما جدا نکرده و نمی کند در طی این راه پر فراز و نشیب تنهایمان نخواهد گذاشت

خدای مهربان من با تمام وجود سر به آستان قدسیت می گذارم نگفته بر راز دل من آگاهی بهترین ها را بر سر راه من و عزیزانم قرار بده

این روزهای ما پر شده از شیطنت و شیرینی و گاهی هم خرابکاری انقدر که بارها و بارها فریاد ما را به آسمان می برید ولی به همان سرعت دلجویی می کنید و شیرین زبانی جوری که دلم می خواهد هر چه هست به هم بریزم و پا به پای شما کودکی کنم ....

چند نمونه از شاهکاراتون رو بنویسم و برم

وقتی اومدیم تو خونه جدید همه فرشا رو دادیم شستند و بدون هیچ لکه کامل کامل تمیز بودند اما توی این مدت حدود یک ماه چنان بلایی آردین سر فرشا و همه جه پر لک شیر و دوغ و ... شده که دلم می خواد اصلا بندازمشون دور

هفته پیش سرشب از شدت خستگی خوابم گرفتم یه دفعه با صدای تارا که می گفت پسرت فلفلا رو آورده از جام پریدم دیدم که بله آقا کوچولو شیشه کاری رو که نمی دنم چرا روز قبل لب به لب پر کرده بودم آورده و خالی کرده روی فرش دقیقا روی حاشیه کرم

دلم می خواست گریه کنم هر چی تمیز کردم این لک زرد نرفت که نرفت و بعد از صرف کلی شامپو فرش همچنان باقیه

اونشب از کارتون محروم شدند تا فردا ظهرش

فرداش رفتیم بیرون توی داروخانه تارا خواست که براش لاک بخرم و دور از جون همه این شکر رو میل کردم رسیدیم خونه من رفتم تو آشپزخونه سراغ غذا بعد نیم ساعت دیدم که باربد رفت توی دستشویی که دستاشو بشوره دیدم طول کشید رفتم سراغش می بینم داره صابونو میریزه روی اسکاچ دستشویی و در و دیوارو می سابه

بعد دیدم تارا رفت تو حمام و این صدای آب قطع نمیشه ازش پرسیدم چه می کنی گفت دستامو می شورم انقددددددددددر طولانی شد رفتم سراغش می بینم سرتا پاش لاکیه آوردمش بیرون لباساشو عوض کردم تو اتاق دیدم که صندلی کوچولوی باربد رو کاملا رنگ کرده با لاک و بدتر از اون کف پاشو رنگ کرده و دو تا جا پای آبی روی موکت اتاقشونه و حاشیه فرش هم آبیه دیگه رسیدم به حال انفجار رفتم باربدو که شده بود عین موش آب کشیده از تو دستشویی آوردم بیرون لباساشو عوض کردم و فرستادمشون بخوابن پتو هم توی صورت که از جا جم نخورن واقعا دیگه نمی دونستم از دست این وروجکا چکار باید بکنم

با غرغر فرشو  موکتو تمیز کردم بچه ها هم تا عصر خواب بودن

بیدار که شدن قبل هر خرابکاری جدید آماده شدیم و رفتیم رنگین کمان که یه ذره نفس بکشم

شب هم بابا ایمان اومد دنبالمون و یه سر رفتیم خونه خاله ها و تا نصفه شب اونجا بودیم ...تنم انگار کرخت شده بود از فشار این دو روز

هر روز خدا شیطنتی توی این مایه ها دارن دیگه کاملا عادی شده برام و اگه آروم باشند نگران میشم

این هفته ای هم که گذشت بچه ها مریض بودن و روز پنجشنبه رفتیم دکتر  کوله هاشون رو با خودشون آوردن توش شال گردن و کلاه آقای باربد می گفت صبح باد اومده عصر برف میاد اینا رو بیارم سردم نشه و ببنید من چه بارکشی کردم بیرون علاوه بر اون باربد اونقدر به جونم غر زده بود که خدا می دونه دم پارکینگ گفت نمیبام گفتم باشه پس بریم بدمت دست آقا پلیسه اینو که گفتم اومد و بردمشون براشون لباس بگیرم انقدر فضولی کردن که نمی دونستم کدومشونو بگیرم

تا رسیدیم یه خانمی که اومده بود لباس بگیره تارا رو صدا کرد که لباس رو به تنش اندازه کنه بعد که تارا اموده باربد رفته پیششون بش گفته به تن منم اندازه کن

دم در یه باغچه بو.د باربد یه عالمه خرده چوب جمع کرده میگه انیس هیزم آوردم بیا آتیششون بزنیم

دیدم اوضاع خرابتر از اونی هست که فکرشو می کنم به زور کشیدمش داخل یه بلوز بهش نشون دادم خوشش اومد چون عکس ماشین داشت ولی متاسفانه اندازه اش نداشت و حاضر نشد مدل دیگه ای انتخاب کنه

دیدم دموکراسی با این بچه ها عقیده بیخودیه از فروشنده خداحافظی کردم اومدم بیرون کلی هم تو ماشین دعواشون کرد و نصیحت  که البته برای خنک شدن دل خودم بود بیشتر وگر نه اینا که قربونشون برم محل نمیدن به داد و فریاد من

رسیدیم خونه مامان داروهای باربد دادم خوابید ولی نشون به اون نشون که تارا اصلاااااااااا نخوابید تا عصر که باز برا خرید رفتم بیرون از ماشین که پیاده شدیم اینا شروع کردن به دعوا و لگد پرونی و رسما آبرویی برامون نذاشتن توی یه مغازه خواهرم دست باربدو گرفت بردش بیرون فروشنده رو به من گفت آهان این دختر شماست و پسر مال خواهرتون بود خندم گرفتم گفتم نه والا هر دوش مال منه

برگشتنی باد شدیدی می اومد باربد پیله کرده بود با اتوبوس برگردیم به زور سوار تاکسیش کردم دیگه تا رسیدم خونه داشتم مرحوم میشدم

دیشب هم همه جا رو مرتب کردم جارو زدم باربد تخم مرغ خواست براش درست کردم اومده سینی رو ببره از دستش افتاد تخم مرغا ریخت ظرف هم شکست بغلش کردم گذاشتم روی کانتر چیزی تو پاش نره صدامم هم دیگه در نمی یومد حالا دارم تمیز می کنم میگه دیدی بت گفتم نزارش تو سینی که بشکنه بهش گفتم دیگه من چیزی نمی گم پررو بازی در نیار

بعد غذا خوابوندمشون و از سکوت خونه لذت بردم

خوشگلای من فعلا کار دارم به خدای بزرگ می سپارمتون مواظب خودتون باشید

 

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مــــــامـــــانی
11 آبان 93 10:42
با سلام دوست عزيز نی نی های باحالی داريد انشاالله زير سايه پدر و مادر بزرگ شودند اميدوارم فرزندان شما باعث افتخار شما و جامعه قرار گيرد به اميد ديدار دوباره بازم بهتون سر می زنم مامان مهديا
مامان انیس
پاسخ
سلام دوست عزیز بسیار سپاسگزارم از محبت و لطف شما امیدوارم همیشه در کنار عزیزانتون سلامت و شاد باشید
مامانی
11 آبان 93 11:59
خدا شما وروجکای شیطون بلا رو برای همدیگه و برای مامان و بابا و برای من و آرشیدا گلی حفظ کنه خوشگلای منننننننن
مامان انیس
پاسخ
الهی همیشه شاد و سلامت و برقرار باشی عزیزم هزاران بوس برای دوست گلم و دخملی نازنین
مامان آرمیتا
17 آبان 93 8:29
نشا الله که در سایه ی خداوند حق تعالی و به فرخندگی این روز مبارک همواره سلامتی و شادابی برای شما و خانواده ی گرامی در پیش باشد تولدتون مبارک عسلیها
مامان انیس
پاسخ
ممنون و سپاسگزارم از لطف بی نهایت شما براتون بهترین ها رو آرزو دارم
مامانی
17 آبان 93 8:39
فینگلای دیروز و آقا و خانوم امروز تولدتون هزارانننننننننننننننننننننننننن بار مبارکککککککککککککککککککککککککک الهی که سالهای سال با خوشحالی و سلامتی و آرامش زندگی کنید غنچه های من
مامان انیس
پاسخ
مرسی عزیز دلم الهی من فدات بشم که انقدر مهربونی
سولماز
24 آبان 93 21:22
سلام انیس جونم ببخشید که نمی توانم جلو خندهام بگیرم انقدر بامره می نویسی که ادم خنده اش می گیره خوب بچه راست می که چرا گذاشتی تو سینی شوخی کردم خدا به ماها صبر اعطا کنه
مامان انیس
پاسخ
سلام سولماز جونم خوشحالم که با خوندن پست من خنده روی لبات نشسته امیدوارم همیشه شاد باشی و سلامت در کنار عزیزانت امیدوارم خدا به همه مامانا صبر و حوصله فراوان عنایت کنه
نوشین مامان آریا
26 آبان 93 14:25
انیس جون خسته نباشی واقعا عزیزای دل آدم واقعا خسته و عصبانی میشه ولی خنده ش هم میگیره از دست این وروجک ها ایشااله همیشه شاد و سالم باشن
مامان انیس
پاسخ
مرسی نوشین جان لطف داری اره واقعا بعضی وقتا دیگه خستم و از کوره در میرم بچه های الان ماشالا بمب انرژی اند قربون محبتت عزیزم