تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

بهار نوشت

1393/2/9 11:11
نویسنده : مامان انیس
767 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد تا سلام به دردونه های خوشگل خودم

حال و احوالتون خوبه خوش هستید

امیدوارم هرجا هستید دنیا به کامتون باشه و لحظه های زندگیتون سرشار از شادی و آرامش باشه حتی اگه سخت باشه که سختی زندگی ناگزیره و لی  از خدای مهربون می خوام شما رو بر هر سختی و ناملایمی پیروز کنه تا روزی که زنده باشم  بزرگترین آرزوی من برای شما سلامتی و عاقبت بخیری شماست

شیرین زبونای من این روزها و لحظه های شیرینی که با شما می گذرونم خیلی خیلی دوست داشتنیه هر چند گاهی سخته و گاهی از کوره در میرم  و انگار خمیره وجودی من در کوره مادرانگی به پختگی نرسیده آزمون و خطا و کوتاهی های منو ببخشید

روزها به مهد میرید و امان از دل مادرای شاغلی که به این اجبار تن می سپارند سختی های کودکی هم اینهاست بیدار شدن زودهنگام گریه و نق نق و بهانه که چاشنی عجله های صبحگاهیست و فیض بردن اجباری همسایه ها و حاصل بی تردید آن ثبت تأخیرهای هر روزه یک کارمند که هم دختر است هم زن و هم مادر و در آن واحد  باید به همه پاسخگو باشد

آخر این ماه مهد شما تعطیل میشه و روز 31 اردیبهشت به مهمانی خداحافظی مهد دعوتیم خدا رو شکر که این روزها و لحظه ها رو می بینیم

تکاپو برای یافتن مهد جدید همچنان ادامه دارد

این روزها بعد از مهد یا می آیید اداره یا میرید خونه مامان جون فرقی نداره هر جا که باشید بساط آب بازی و شیطنت و شلوغ کاری مهیاست اگر آرشیداگلی هم اداره باشه که نور علی نور بزمتون کامل میشه و  ما ذوق زده این انرژی نهفته ایم که به لطف خدا  به سرچشمه همیشه جوشان کودکی وصل است

از اتفاقات مهم این مدت این بود که یک روز به اتفاق خاله نیکی و آرشیدا 5 نفری رفتیم اهواز ...خاله با قلم زیباش شرح اون روز رو نوشته که چه روزی گذروندیم و من بالشخصه  روح و روان همه رفتگانم رو شاهد گرفتم که دیگه همچین شکری نخورم

البته هفته بعدش دوباره سفر اهواز نصیبمون شد و رفتیم دنبال باباجون و عمه خانم فرودگاه  اوایل بد نبود بچه ها با دیدن هواپیما و ... سرگرم بودند تا یواش یواش غرفه های فروش باز شدن و چشم باربد خان روشن شد به جمال یک ماشین که البته ماشین هم نبود و جامدادی بود خلاصه کنم وقتی از سالن اومدیم بیرون باربد کله پا توی بغل ایمان بود و تا تونست گریه و فریاد راه انداخت

این فسقل پسر این روزها خیلی بهانه گیر و سرتق شده و البته دور از جون همه آقایون فکر کنم ذات  اصیلش رو داره به نمایش می گذاره .... خدای بهانه و ایراده وقتی چیزی بخواد نداریم و تموم شده و همه جا تعطیله راست کارش نیست همون لحظه باید برایش آفرید

فکر کنم اگه بره توی تیم مذاکره هسته ای دوروزه تمام قدرتهای جهانی تسلیم میشن

ولی پسر فوق العاده مهربونیه اگه تارا سربسرش نذاره و روزی چند بار میاد میگه مامان من دوستت دارم عاشکتم

و البته یه چیز دیگه بشدت از شونه زدن موهاش متنفره و وقتی شونه اش می زنیم اعتراض می کنه موهامو خیاب کردی و دوباره بهمشون می زنه

سر فرم که باشه خیلی خنده روهست و عاشق کشتی و مشتمال و مال ماله و اینکه مدام بپره توی سر و کله بنده که همچنان انیس هستم و لفظ مامان در مورد من بی معنیه و البته در مورد باباش هم همینطوره و اونجور میگه ایمان که انگار همکلاسی مهدکودکشه

همیشه خدا یه کیسه دستشه حاوی ماشین و بسته خمیریازی و چند خرده ریز دیگه که همه جا باهامونه حتی موقع خواب میزاره زیر بالش و هر وقت نیستشون بنده موظفم در اسرع وقت پیداشون کنم و بدم دستش

تارا هم که قربونش برم خیلی خانوم و فهمیده است و دقیقا دارم لذت دختر دار بودنو حس می کنم  خدا رو هزار مرتبه شکر به خاطر این هدیه های بهشتی 

عاشق پوشیدن پیرهنه و این روزها دیگه میزاره موهاشو ببندم و دقیقا میشه مثل یه خرگوش بانمک با اون حرف زدنش که میرم روی ابرا

صبحا راحت بیدار میشه امروز کمی دیرم شده بود ایمان و باربد توی ماشین بودن منم آماده توی حیاط که خانم خانما در آرامش کامل صبحونه میل کنن و البته چند باری فریادمو به آـسمون برد و یه دفعه یادم افتاد روزهایی که مامانم آماده رفتن به مدرسه منتظر من بود تا آروم آروم به کارام برسم طفلی مامانم .....یعنی ایمان آوردم که تاریخ تکرار میشه

هر روز موقع خداحافظی سفارش خرید گردنبند و دستبند و سی دی میدن با یه عالمه شوکولات انگار من هر روز میرم سوپر به جای اداره تا میرسم خونه کیفمو می گیرن تا بازرسی بشه و می پرسن برامون یه چیز خوبی خریدی

روزی چندبار کابینتای ما و مامانم اینا زیر و رو میشه بدنبال یه چیز خوب خوشمزه

نقاشی رو دوست دارن بخصوص تارا که خیلی هم پیشرفت داشته و واقعا علاقمنده

توی خونه ادای مربی ها رو درمیارن و به همه درس میدن و تذکر هعم میدن البته که حرف نزن وسایلتو بزار روی میز و ... عالمی دارن برای خودشون

پنج شنبه گذشته کاری داشتم ظهر خواستم برم بیرون باربد خوابید و تارا هم در حال خواب بودم که موقع رفتن من بیدار شد و خواست بیاد گفتمش بمونه خونه زود بر می گردم گریه کرد بهش یه اسمارتیس دادم گرفتش و پرسید برای باربد نداریم گفتم نه مال توئه گفت خداحافظ مامان برو بیرون کاراتو انجام کن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

میاد میگه مامان برا من لاک بزن و رژ باربد هم میگه منم میخوام بهش میگه باربدی تو پسری اینا برای دختراس بعد چند دقیقه میره بهش میگه باربد من لاک زدم تو نمی خوای ؟؟؟؟؟؟

کلا قلق باربد دستشه و راحت صداشو در میاره میخواد بره دستشویی سرشو میاره بیرون میگه باربدی من دمپائی هاتو پوشیدم یا بهشون خوراکی میدم حالا ظرف باربد دست خودشه  هنوز باز نکرده بهش میگه باربد من از خوراکی تو خوردم و وقتی باربد شروع کرد به گریه با بدجنسی می خنده میگه مامان من دختر خوبی ام گریه نمی کنم

خودمونیم چه بچه های لوسی دارم من قربونشون برم

اونقدر تمام لحظه های من با وجود این فرشته ها عجین شده که نمی دونم تصور کنم سالهایی که این دردونه ها  نبودن چه جوری گذشته انگار از اول اول بودن خدایا هزاران بار شکر

اونقدر تمام لحظه های من با وجود این فرشته ها عجین شده که نمی دونم تصور کنم سالهایی که این دردونه ها  نبودن چه جوری گذشته انگار از اول اول بودن خدایا هزاران بار شکر

پنجنشنبه خاله نیکی و آرشیدا اومدن خونمون و شب رفتیم بیرون ..........توی رستوران تا غذا آماده بشه اونقدر از پله بالا و پائین رفتن که همگی جمعا 4 بار تذکر خوردیم دیدیم اوضاع خرابه و به قدر کافی نمایش راه انداختیم رفتم جعبه بگیرم برای بقیه غذایی که خورده نشده مدیر رستوران به نیروی اونجا گفت سریع بهشون جعبه بده ..........ورپریده منتظر بود که هر چه زودتر بریم واقعا که ما که کاری نکردیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! فقط این وروجکا تا تونستند آتیش سوزوندن

بالاخره اومدیم بیرون کمی توی محوطه چمن موندیم تا انرژی های نهفته آزاد بشه یه خانواده توی رستوران نشسته بودن یه بچه همراهشون بود طفلی با حسرت به وروجکا نگاه می کرد که دارن بدو بدو می کنن و هی داشت اشاره می کرد به مامان و باباش که بیارنش بیرون که نیاوردنش طفلی رو .....

توی محوطه سه تایی زوم کردن روی یه بچه نوپا که داشت تمرین راه رفتن می کرد هر چی باباهه دورشو می گرفت این سه تا عین اژدها دور و برش می پلکیدن........... دور دوم نمایش در چمنمون که تموم شد رفتیم پارک و بچه ها بازی کردن و دیگه داشتند به مرحله استندبای می رسیدن که برگشتیم خونه و چقدر خوش گذشت بهمون

دو هفته دیگه هم عروسی یکی از اقوام دعوتیم و توی دو روز گذشته لباس وروجکا تهیه شد قربونشون برم خوشتیپای کوچولوی خودم هزار بار می بوسمتون

خدایا به خاطر همه لحظه های شادی که از تو داریم شکر........ شادمانی و آرامش و سلامتی را از ما نگیر

 

 

 

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

مامان شایلین جون
9 اردیبهشت 93 13:25
سلام چه دوقلوهای ناز و شیطونی دارین. خدا حفظشون کنه. شایلین منم همسن این وروجکای شماست فقط 20 روز بزرگتر ازشونه. دوس دارم با هم تبادل لینک کنیم و دوس بشیم . شایلین منم فوق العاده شیطونه. من دلم ضعف میره واسه دوقلوها. خواستین لینکمون کنین و به وبمون سر بزنین.
مامان انیس
پاسخ
لام گلم مرسی از محبتت زنده باشه گل دختر نازنینت خدا حفظش کنهلینک شدید
نرگس مامان طاها و تارا
10 اردیبهشت 93 13:19
آقا يعني واقعا مي توني ببريشون سر كار پيش خودت؟؟؟حسوديم شد خب
مامان انیس
پاسخ
نه قربونت آقای پدر میره مهد دنبالشون بعد بعضی روزا به اتفاق میان دنبال من توی یک ساعت آخر کل اداره رو به هم می ریزن بزار بچه هات مهد کودکی بشن ازین ها نصیب خودت هم میشه گلم
مامان مونس
11 اردیبهشت 93 2:50
سلام انیس جان خوبی؟ خسته نباشی کاش عکس خوشکلشونو میزاشتی کی پسرای منم بشن همسن دوقلو های گلت
مامان انیس
پاسخ
سلام عزیزم قربونت تو خوبی حسابی خسته نباشی برای عکس هم چشم قربونت عجله نکن برای زود بزرگ شدنشون ازین دوران تا می تونی لذت ببر
مامان فتانه
11 اردیبهشت 93 15:17
عزیزم من هروقت نوشته هاتونو میخونم عشق میکنم با این شیطناتشون
مامان انیس
پاسخ
قربون محبتت خانومی
........
12 اردیبهشت 93 1:20
مامان انیس
پاسخ
جناب ناشناس با سپاس
سولماز
12 اردیبهشت 93 20:55
سلام ههههزاران بوس نثارشون واقعا خسته نباشی ولی خییییلی بانمک هستند ماشالله اسپند دودکن می دانی چند دفعه خوندم
مامان انیس
پاسخ
سلام عزیزم مرسی لطف داری و منم بهت خدا قوت میگم مامانی مهربون امیدوارم همیشه پاینده باشید
مامانی گیلدا
13 اردیبهشت 93 15:25
سلام مامان انیس گل .خوبی؟خوشی؟چقدر بانمکن که اینقدر سربه سر هم می گذارن.مخصوصاً کارهای تارا که صدای باربد رو درمیاره خیلی باحاله.کاش می تونستم یه روز از نزدیک ببینمشون.خیلی بامزه ان ماشالله.خداحفظشون کنه
مامان انیس
پاسخ
سلام عزیزم مرسی خدا رو شکر محبت داری خانومی مهربون ما هم دلمون می خواد ببینیمتون امیدوارم همیشه شاد باشید و سلامت تابستون داره میاد و ازتون مخصوص دعوت می کنم که تشریف بیارید اینجا
مامانی
15 اردیبهشت 93 8:37
اي داد بيداد از دست شما فسقليها كه مامان رو به يه اسمارتيز يعه اسمارتيز مي فروشيداي تارا بلا منم چند چشمه شو آخه چيكار اين پسرمون داري ؟ آخ كه اون شب چقدر خوش گذشت و حالب كرديم درسته آبرو بهمون نموند اما بي خياللللل خيلي دلشونم بخواد صداشون در بياد تحريمشون ميكنيم نميريم هانپيشاپيش عروسي و لباسها مباركتون باشه هميشه به شادي بريد
مامان انیس
پاسخ
آره دیگه قربونت بیا بچه بزرگ کن کلا تارا کار به کار همه داره خصوصا باربد خیلی خوش گذشت آره خواهر بریم جای دیگه دلشونم بخواد تازهقربونت برم مرسی عزیزم
نرگس مامان طاها و تارا
16 اردیبهشت 93 14:34
محيط كار من طوري نيست كه بشه بچه ها بيان.و البته بهتر كه نيان...مهد؟؟؟اينقدر بهش فكر مي كنم
مامان انیس
پاسخ
زیاد خودتو نگران نکن عزیزم حدود یه سالی هنوز وقت داری ... اون موقع می بینی زیاد هم سخت نیست
مامان آرشيدا قند عسل
17 اردیبهشت 93 10:13
چهل و دو ماهگيتون مبارك جوجوهاي خودممممممم
مامان انیس
پاسخ
قربون خاله گل
مامان ژيلا
17 اردیبهشت 93 11:16
پس عکسای دوقلوهای ناز و با مزه چرا نیست
مامان انیس
پاسخ
عکس هم چشم
مامان رها
20 اردیبهشت 93 15:34
وای چه نازگلایی خانومی بیا به دخملی منم سر بزن و نظرتتو بگو و منو هم بلینک من که لینکیدم شما روووو یادت نره هاااا
مامان انیس
پاسخ
محبت کردید چشم حتما خدمت می رسم
آجی مهربـــــــــــان
30 اردیبهشت 93 23:10
انیس جونم سلام مردم از خنده بابت این پستت قربونشون برم خیلی بانمک وشیطون شدن یه ماچ ابدار از طرف من به هر دوتاشون بکن شرمنده ما نرسدیم زود بیام وقت کنم یه پست میذارم چه قدر سر شلوغ شدهههههههههههه یعنی کی پایان نامه تمومیشه؟
مامان انیس
پاسخ
سلام گلم امیدوارم همیشه سلامت باشی و گل خنده روی لبات باشه لطف داری عزیزم امیدوارم که همیشه موفق باشی