خداحافظ شیشه
سلام به شیطون بلاهای شیرینم حال و احوالات چطوره خوش می گذره انشالا
اول کاری بگم همین چند دقیقه پیش کلی مطلب نوشتم تو قدم آخر کامی لعنتی هنگ کرده و هر چی نوشتم به سلامتی پرید دلم می خواد خفه اش کنم
جونم براتون بگه این روزها همه لحظه های ما پرشده از عطر وجودتون زندگی با شما معنای دوباره ای داره برامون و خدارو هزاران بار شکر به خاطر خوبی های بی نهایتی که که همیشه عطا کرده
تو هفته گذشته دو سه روزی بهمسری اهواز بود ماهم با همدیگه مشغول مهد رفتنتون از هفته پیش شروع شده کادرتون تغییر کرده کلاستون شلوغغغغغغغغغغغ شده و شما هم که ماشالا فضول و شیطون و پر انرژی
روزی که اومد دنبالتون مربیتون میگه خانم این بچه های شما چرا اینقدر شیطونن از دیوار راست میرن بالا منم که هدفم فرستادنتون بوده به یه محیط جدید و تخلیه انرژی کنترلتون به مربی مهد مربوط میشه به من چه (آیکون یه مامن پررو )
شبا ماشین سواری کردیم و دور دور سریال هم دیدیم سه شنبه شب خاله نیکی و آرشیدا اومدن دنبالمون رفتیم رنگین کمان کلی بازی کردیم البته چون از روز قبل به بچه ها قول داده بودم از ظهر که رفتم دنبالشون مدام گفتم مامان خاله نیکی کوجاس رفته دنبال آرشیدا خستگیش رفته خوابیده بیدار شده خلاصه پرسشهای فراوان تا خود شب البته بعد از ظهر کاری بیرون داشتم رفتیم خونه مامان باربد اونجا خوابید من و خواهری و تارا رفتیم بیرون که تارا هم تو ماشین خوابش برد
ساعت 12:30 اومدیم خونه که جناب سرایدار اومدن می فرمایند ماشینتون رو جابجا کنید آقای فلانی می خواد صبح بره بیرون بهعش میگم تو پارکینگ به این دراندشتی نمی تونه در بیاره ماشینو می خوام بچه ها رو بخوابونم شرمندم خداحافظ
شبا هم که لالایی سه نفره پای بره ناقلا
روز چهارشنبه ظهر رفتم کمی به خودم رسیدم و از شمایل عمو جغد شاخدار خودمو رها کردم به قصد رستگاری
روز پنجشنبه کلی نقشه کشیدم که صبح برم به کارای بانکیم برسم همسری نیووووومد تا خود ظهر1
منم عصر رفتم بیرون به شکرانه پاداش ماه رمضان برای بچه ها لباس گرفتم قربون قد و بالاشون برم من
شب هم رفتیم خونه مامان اینا آخر شب که اومدیم از شدت خستگی خوابم برده بود تو خواب می دیدم که دارم آشپزخونه که بچه ها بهم ریختن مرتب می کنم که صدای همسری اومد به شدت صدام می کرد بلند شو بیا اینجا ببین چه خبره
بیدار شدم می بینم وروجکا سس رو از تو یخچال درآوردن ریختن روی فرش نمی دونم با من لج دارن یا با فرش بیچاره نصفه شب کلی تمیز کاری کردم
روز جمعه به سلامتی عید فطر بود ساعت 7 باربد بیدار شد کلی نق زده بغلش کردم راه بردمش و براش تی وی رو روشن کردم تا ببینه رفتم بخوابم دوباره صدای مشکوکی اومد دیدیم شکرپاشو خالی کرده روی فرش دعواش کردم طفلی بدون حرفی چپید زیر پتو و خوابید دقیقا همون لحظه تارا بیدار شد خواب من هم پررررررررررررررررررر
حدودای ظهر رفتم دست به آب وقتی اومدم دیدم ماستو آوردن بیرون سرتاپای خودشون و فرش ماستی فقط بغلشون زدم فرستادمشون تو حمام همسری هم که طبق معمول مشغول گوشیش و می خواست فرشو تا بزنه که نزاشتم و خودم تمیز کردم البته با مدیریت و نظارت ایشون
بعد رفتم دنبال بچه ها تو حمام شستمشون باربدو فرستادم بیرون بعد چند ثانیه ماشین بدست اومده میگه کارواش ما اومدیم بیرون دیگه انقدر مونده تا آب سرد شده و 100000 بار ماشینشو شسته
عصر جمعه جایی نرفتیم به همسری میگم قفل یخچالو درست کن تعمیرش کرده قرار شد به جای قفل از دم قاشق استفاده کنیم تارا دیده قاشق گرفته اومده میگه مامان بزار یادت بدم چه جوری بازش کنی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
روز شنبه هم ظهر رفتیم خونه مامان اینا بچه ها که آماده شدن رفتن پیش بابایی : تیپم خوبه؟ خوشگل شدم؟ لباسام مبارکه !!!!!!!!!
تا آخر شب اونجا بودیم و البته بعد از ظهر من و همسری فرار کردیم رفتیم بیرون چند خونه ببینیم
دیشب ساعت 11 اومدیم خونه تا مرتب کنم شده 12 خاموشی دادیم و تی وی خاموش که بخوابن نوبتی یا آب خواستن یا دستشویی داشتن یا هوس شیشه کردن دیگه 1:30 شده بود که باربد میگه گوشم درد می کنه روغن بزن بالش بدست بردمش تو آشپزخونه میگه شیکمم رو روغن بزن گارفیلدخان عاشق ماساژ و روغن مالیه بعد خوابیدنش دوباره بیدار شده میگه برو اونور بخواب انگار بهش گفتم تختتو ول کن بیا پیش من تارا هم اومده بود و پاهاش تو کمرم بود تو شرایط فوق بحرانی من دیشب خوابیدم وقتی بیدار شدم انگار از تو چرخ گوشت اومدم بیرون
از روز پنجشنبه مصادف با 33 ماهگی بچه ها پروژه ای شروع کردم و اون از شیشه گرفتن بچه ها بود از مدتها پیش قصدشو داشتم ولی خب نشد و منم می ترسیدم به خاطر سختیش ولی دیگه از روز پنجشنبه تصمیمم رو عملی کردم
حقیقتش تو یکی از وبلاگا خوندم که پسرش به خاطر استفاده مدام از شیشه دندوناش پوسیده شدن و دندونپزشک گفته برای ترمیم باید بیهوشش کنن منم که ترسو ترجیح میدم کمی اذیت بشین ولی کار به اینجا نرسه
طبیعتا بچه ها خیلی اذیت شدن نق و نوق و بهانه گیری هم دارن مرتب سراغ شیشه رو می گیرند ما هم گفتیم بس که ریخت و پاش کردین عموتولی اومده شیشه ها تونو برده میگن بهش زنگ بزن بیارتشون ما هم گفتیم که عموتولی بدجننس نمی یارتشون کم کم دارن خودشون رو سازگار می کنن
دیگه مرحله ای بود که باید سپری میشد خدارو شکر که مثل همیشه کمکمون می کنه
دیروز بابام به باربد میگه میای ببرمت شنا میگه آیه ماشین ببریم بابا ایمانو نبیارش ( نیارش ) عاشق حرف زدن شیرین و مذاکراتشون هستم همیشه سر ذوق میارنمون
خودم نوشت: خدای مهربونم ممنون که مثل همیشه حواست به این بنده دلنازک پرتوقعت هست همیشه خدایی رو در حق من تمام می کنی مرسی .........خدای بزرگ من روسیاه رو به بزرگی خودت ببخش