تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

تعطیلات نوروزی

1392/1/10 12:35
نویسنده : مامان انیس
737 بازدید
اشتراک گذاری

یه سلام  بهاری به فرشته های نازنینم حالتون خوبه خوش می گذره اوضاعتون براهه الان کجائید

امروز دهمین روز فروردین ماه هست

سال کهنه کوله بارشو بست و به سلامتی ده روزه که سال نو متولد شده امیدوارم همه ما غصه

ها و مشکلاتمون رو پشت در سال نو جا گذاشته باشیم و با روحی سرشار ار انرژی و ذوق اومده

باشیم به استقبال بهار و تمام سلول هامون پر شده باشه از سرزندگی و نشاط

جونم براتون بگه این چند روزه به دید و بازدید و مهمونی و گلگشت گذشته بقیه اش هم تو خونه

بودیم و مشغول سر وکله زدن با هم

تعطیلات نصفه و نیمه ما تا چهارم بیشتر نبود و صبح روز پنجم تشریف آوردیم اداره تا چرخ مملکت

لنگ نزنه و همگی بسیااااااار خواب آلودیم و بی نهایت منتظر آخر وقت

این روزا میرین پیش مامان جون البته روز پنجم عید که من اداره بوه پیش بابایی بودین و کلی

خرابکاری کردین و پوستشو کندین

بعد رفتن من تارا بیدار میشه میره سر یخچال و ظرف ماست رو میاره بیرون و خیلی خوشگل می

ریزه روی موکتی که با دردسر شسته و خشک شد البته فدای سرش تجربه نشون داده ما قابلیت

فرش شویی تو خونمون جریان داره دوباره می شوریمش 40 متر که بیشتر نیست

این از روز اول از روز های بعد به جهت پیشگیری از عملیات خرابکارانه احتمالی وقتی بیدار شدید

رفتین پیش مامان جون و من هم بعد اداره رفتم اونجا وتا پاسی از شب به شیطنت و خرابکاری و

شوکا خوران ( شکلات ) مشغول بودید و تو این تعطیلات دلی از عزا درآودین پس که شوکا و کاکا

خوردین

چهارشنبه شب به سلامتی مشرف شدیم منزل تا کارامو بکنم دیروقت شد صبح که بیدار شدم با

دسته گلای باربد خان هوش از کلم پرید اول صبح جفتشون رو فرستادم حمام و خودم مشغول

شستن ملافه و پتو و تمیزکاری موکت شدم تا کیفم کوک بشه  تا عصر مشغول کوزتینگ بودم

شب هم رفتیم منزل دخترعموی بابایی کلی هم دوستتون دارن از اونجایی که روزتون بود اونقدر

شیطونی کردین که سر یه ساعت دیگه خجالت کشیدیم و بلند شدیم

موقع اومدن تارا میگه من نمیام شما برید و در رفت بالای پله ه دیدم اوضع خرابه و آبرویمون در

معرض خطر سریع بغلش زدم و بردمش تو ماشین البته از نوازش های دخملی بی نصیب نموندم

و تا توست شالو کشید فقط خفه نشدم

جمعه هم به اتفاق تعدادی از فامیل رفتیم جنگل در نتیجه پنجشنبه شب من 4 خوابیدم جمعه

هم 8 بیدار شدم تا همه چی رو آماده کنم جای همه دوستان خالی خیلی خوش گذشت بچه ها

کلی بدو بدو و خاکبازی کردن

بعد ناهار رفتیم تو محوطه مهمانسرا گشتی بزنیم سه بار تماشو دنبال بادکنک حضرت آقا

گشتیم دنبال تموم پروانه ها دویدیم گلا رو دید زدیم پشه ها رو شمردیم بعد تراکتور رو دیدیم و

بنده شکر خوردم و سوارش کردم مگه پائین می اومد یه بار آودمش پائین انقدر سرو صدا کرد و

کولی بازی در آورد که نگو خودشو از بغلم پرت کرد و این دفعه وروجک خودش سوار شد اونقدر

موندم که باباش هم اومد اول از شاهکار گل پسر خوشش اومد عکس هم گرفت ولی مگه راضی

میشد بیاریمش پائین کلیییییییییییی گریه کرده و فریاد زده  تیلاتوخ ( تراکتور ) کلافمون کرده

حسابی و مختصر آبرومون رو پیش همکارام برد ................. تاراخانوم ولی بسیار خانوم و حرف

شنو اگه چشمش نزنم

به زور بردیمشون بالا لباساشون رو عوض کردم و الحمدلله خوابیدن تازه تونستم دور و بر خودمو

ببینم از بس راه رفته و سرپا بودم احساس می کردم پا ندارم هنوز هم پاهام گزگز می کنه

شب هم تا رسیدیم خونه حدود 10 بود بچه ها رفتن حمام منم مشغول تمیز کاری و جمع و جور

بودم

دیروز ماشین یکی از اقوام شبیه ماشین خاله نیکی بود باربد تا دیده گفته خاله ک ( نیکی ظاهرا

!!!!!!!) و آرشه دا ( آرشیدا ) بچم به زبان تاجیک حرف می زنه بچه ها کلی دلشون برای خاله و

جوجش تنگ شده با کمال شرمندگی هنوز خونشون نرفتیم آخه تا می خوام برم یه کاری دستم

میدن وروجکا

تارا هرشب آمارشون رو می گیره میگه آرشیدا خونه مامان جونشه خاله نیکی هم اونجاست

گاهی هم می پرسه الان خوابن یا بیدارن خلاصه ما باید پاسخگو باشیم

این روزا تمام سرگرمی و ذوق ما شیرین زبونی بچه هاست

تارا میگه مامااااااان لباس عروسی بپوشم میگم دوست داری میگه آیه ( آره ) خوشدله میگم چه

رنگ دوست داری میگه آبی بپوشم

دیروز که باربد مدام گریه می کرد بابایی به باربد گفت اگه بخوای گریه کنی می زارمت تو جنگل

تارا یه دفعه داد زد نه بابایی نندازش بعد به باربد میگه باربدی هباش( یواش ) گگه ( گریه )نتن

الان پیشی میاد می خوردت خوب!!!!!!

 مدام ازم می پرسه مامان چی شده ؟ چه می کنی ؟ چه خبر شده؟ اگه تو دیدش نباشم میگه

کجایی ؟

باباش چند روز پیش سردرد داشت میگه باباااااا چی شده ؟ مریضی ؟ برو دتر ( دکتر ) آمپول بزن

باربد عکس عروسی ما رو دیده میگه بابایی بعد منو نشون میده میگه خانوم خوشدله ( قربونش

برم من الهی نمی شناسدم انگار )

  میگم باربد کجا رفتی میگه ماشین غان غان بابا بوق خاله..... خانوم  ( به به چشم روشن

بابایی خاله کیه ) بچه ام هنوز کلمه کلمه حرف می زنه جمله بندی هاش کامل نیست هر کی

هر نتیجه ای بخواد می گیره طفلی بابایی ( حالا رفته بودن ماشینو بیارن تو پارکینگ هااااااا )

هر جا رفتیم عید دیدنی تمام هباساشون ( لباساشون ) رو نشون دادن و تائید خوشدلیشو

(خوشگلیشو ) گرفتن

همچنن عاشق کارتون هستند وروجکای ما

دعواهای تام و جری خونه ما تموم نشدنیه سر هر چی که فکر می کنید یا اصلا فکرشو نمی کنید

و وقتی به هم می رسن من عاجزانه التماس می کنم تو روخدا دعوا نکنید

دیشب دیروقت خوابیدم صبح هم ساعت 5 پاشدم به کارام رسیدم بعد کمی خوابیدم تو خواب

دیدم من و خاله نیکی با بچه ها رفتیم خرید ( عمراااااااا بتونیم تو بیداری بریم ) بعد یه دفعه باربد

گم شد انقدر ترسیدم گریه کردم و جیغ زدم که زبونم فلج شد و حس کردم سکته کردم خدا عمر

بده به خاله نیکی که پیداش کرد چشمامو که باز کردم پسرک شیطونم جلو رو م خوابیده بود خدا

رو شکر کردم الهی نصیب هیچ پدر و مادری نکن

اول وقت هم مرخصی گرفتم بردیم بچه ها رو خونه مامان جون بدلیل اینکه ایشون مهمان دارن و

بنده نمی دونم تا کی اون طرفم

فعلا به خدای مهربون می سپارمتون امیدوارم در هر حال و شرایطی هستید سالم و خوش و خرم

باشید و از بقیه تعطیلاتتون لذت کافی و ببرید

راستی این دومین باره که  امروز می نویسم بار اول موقع ویرایش سیستم هنگ کرد و بعد ری

استارت متنم پریده بود حیف کلی با احساس نوشته بودم اینم از مضرات آنلاین نویسی الانم تو

ورد دارم می نویسم

شکوفه های همیشگی بهار زندگی من عاشقتونم

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان آرشيدا قند عسل
10 فروردین 92 13:26
به به بسلامتي حسابي تركوندين هان!!!! عزيز دلم قربون دخترم برم كه مثل خاله اش آْبي دوست داره!! قر بون باربدي كه به زبون تاجيك حرف ميزنه تو به زبون مريخي هم كه حرف بزني عشق مني و همين كه بيادمون هستي قربونتتتتتتتت ديگه ببين چيكار كردي كه طفلي ماماني تو خواب هم تو شوكه يه كم رعايت كنيد بد نيست هان!!! هميشه به گشت و گذار و خوشي شاد باشيدددددد.


خاله جون عشق مایی دیگه دوستت می داریم خیلی مرسیییییییی
یک دوست
10 فروردین 92 14:03
هرچیزی و که بیشتر از همه میخوای 3بار تکرارکن ،بعد نوشته زیر و بخون :
بسم الله الرحمن الرحیم
لاحول ولاقوة الا بالله العلی العظیم


آمین

این پیام رو به 9 نفر بفرست ، آرزوت برآورده میشه ، باور نمیکردم ولی ولی واقعا برآورده میشه

پاک کنی یا نفرستی ..... ممکنه آرزوت برآورده نشه

الان ساعت و نگاه کن ، دقیقا 9 دقیقه بعد یه اتفاقی میافته که خوشحالت میکنه


قبول باشه
مامان فتانه
10 فروردین 92 14:58
ئای چه جالب و بامزست کاراشون ماشالله خیلی شیطونن مامانی چه میکنین؟


قربون لطفت مشغولیم دیگه عادت کردم گلم
مامان سونیا
11 فروردین 92 13:54
ای جونم به این شیرین زبونیهاتون ماشاالله به این دختر با احساس که میترسه گربه بیاد و داداشیش رو بخوره الهی همیشه به گشت و گذار خوشگذرونی باشید و لبخند روی لبهاتون باشه


ممنون عزیزم نظر لطفته امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید
ندا مامان پارسا و آریسا
21 فروردین 92 2:20
الهی قربونشون برم که اینقدر شیرینن ، خدا حفظشون کنه . عزیزم توصیه میکنم شب ها سبک تر غذا بخوری تا از این خوابای ترسناک نبینی اولش که رفتین خرید خوب بوداااااااا بعدش بد بود
من که مامانم مهمون داشتتن گفتم بیام کمکتون مامانم گفتن تو همین که امروز نیای اینجا کمک بزرگی کردی این وروجکا ما را به چه روزی انداختن


لطف داری گلم حتما دیگه شام نمی خورم از ترس کابوس
طفلی مامانا چه بلایی سرشون میارن وروجکا مامان منم وقتی میرم خونه کمی بعدش میره خونشون طفلی استراحت کنه میگه بچه هم بچه های قدیم سر این جدیدا نمیشه گول مالید و الکی سرگرمشون کرد