تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

درختا با پاهای برهنه زیر بارون

1391/10/2 23:52
نویسنده : مامان انیس
479 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گوگولی های خودم یلدا مبارک

امیدوارم همیشه سرحال و خوشحال و خندان باشید هیچ غصه و ناراحتی دل کوچولوتون رو آزرده نکنه

جونم بگه براتون در هفته ای که گذشت عملیات پوشک گیرون با حدت و شدت زیادی در دست انجام بود یعنی فقط شبها می بندمتون شما هم همکاریتون خوبه ولی بعضی وقتا یادتون میره یا بازیتون می گیره منو می برین دستشویی بدون اینکه کاری انجام بدین و هدفتون آب بازیه که دیگه آخرای شب اعصابم به هم می ریزه

باربد کاملا راه افتاده به محض احساس دستشویی شلوارش رو در میاره مهلت هم نمیده تا در میاره فرار می کنه سمت دیگه ای و من باید کلی بدوم دنبالش تا بتونم بگیرمش دیگه تو خواب عصر هم وقتی کاری داشته باشه بیدار میشه بدون اینکه جاشو  خیس کنه

تارا هم کلا همکاریش خوبه البته مدت زمان بیشتری بین دستشویی رفتن هاش هست و اکثرا بهم میگه بعضی وقتا حین عملیات یادش میاد

به این ترتیب ما خیلی با هم مشغولیم خیلی وقتا خسته میشم و میگم بابا ولش کن بزار برا چند وقت دیگه پوشکشون کن خلاص شی ولی خوب تا اونجا که می تونم سعی دارم از پوشک بگیرمتون

هفته گذشته چند روز بارندگی داشتیم و در نتیجه خانه نشین بودیم چهارشنبه خاله جون اومد اینجا و پیشنهاد داد بریم بیرون دور بخوریم بچه ها هم خسته میشن شب راحت می خوابن بهش گفتم مطمئنی یادت رفته دفعه های پیش چه بلایی سرمون آوردن گفت بابا یعنی فکر می کنی از پسشون بر نمیایم

القصه ما هم آماده شدیم حدود 5 زدیم بیرون اول رفتیم زبانکده نزدیک خونه مون برای دوره هاش سوال کردم خوبیش اینه مهد زبان هم داره ازش پرسیدم بچه های چند سال رو می پذیرین گفت سه سال به بالا گفتم 25 ماهه چی شما در نظر بگیرین در حین مکالمه بچه ها داشتن دفتر رو به هم می ریختن با لبخند گفت بچه هاتون 25 ماهه ان فضول هم هستن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ما هم لبخندی به پهنای صورت به لب آوردیم و گفتیم بله کجاشو دیدین خلاصه قرار شد بیشتر پرس و جو کنم و به زودی برم برای ثبت نام

خیلی از زبان فاصله گرفتم تقریبا با پایان تحصیلم البته یه مدت بعد دانشگاه رفتم کلاس زبان ولی میشه گفت تو سه سال اخیر هیچی و همین مشکل تو مکالمه منو از یه دوره خارج از کشور محروم کرد...

بعد زبانکده سلانه سلانه راه افتادیم بچه ها به هر اسباب بازی فروشی رسیدن رفتن داخل با وعده وعید آوردمشون بیرون براشون سر راه سی دی گرفتم که باربد یه دفعه نشست و گفت بلل بابا پسرم بلند شو نمی تونم بغلت کنم تو گوشش نرفت که نرفت کلی گریه کرد به ناچار بغلش کردم تارا که دید اونم می خواست بغلش کنیم خلاصه یه وضعی بوجود اومد خنده دار منم مجبور شدم پسرک رو بغل کنم و دستم رو برای اولین تاکسی بلند کردم تو ماشین هر دوشون خوابیدن و تمام بیرون رفتن ما به یه ساعت نکشید

رسیدیم خونه مامان جون گذاشتمشون سر جاشون رفتم لباسمو عوض کنم دیدم آقا باربد تشریف ندارن در رختخواب کجا بود اگه گفتین بله رفته بود سراغ جارو برقی تا منو دید گفت داچی و دوباره گفت بخوابم رفت تو رختخواب منم از اتاق اومدم بیرون ولی یواشکی نگاش می کردم تا مطمئن شد که مثلا رفتم بیرون دوباره رفت سراغ جارو منم دیگه آوردمش بیرون حداقل تارا بیدار نشه

این پسر نخوابید تا حدود 9 که دیگه میشه گفت بیهوش شده بود

تارا هم یکساعتی خوابید و بعدش به امر شریف ریخت و پاش مشغول بودن

روز پنجشنه تو اداره احساس سرما داشتم گلوم هم شروع کرد به خارش و چشمتون روز بد نبینه اونشب اصلا از شدت سرفه نتونستم بخوابم دارو درملانی رو شروع کردم ولی فایده نداشت جمعه هم وضعیت اینطوری بود حالا با این بیحالی و بیماری من دستشویی بردن بچه ها کلا از پام انداخت شب رفتم دکتر و با اجازه 3 آمپول نوش جان کردم امروز هم استراحت داشتم و یه دونه آمپول هم مونده که باید امشب بزنم که الان بچه ها خوابن و فکر نکنم دیگه بشه برم می مونه برای فردا

صحبت کردن بچه ها خیلی شیرین شده روز بروز از کلمات جدیدتری استفاده می کنید جمله بندی های تارا تقریبا کامله و باربد هم به دنبالش روان است

وقتی باربدو می برم دستشویی تارا هر بار می پرسه  مامان باربدو شستی و من هر بار میگم آره تا خانم مطمئن بشه

وقتی باربد شلوارشو در میاره صدام می زنه مامان باربد شلوار درآورد قربونش برم هوامو داره

چون چند بار باربد کارشو به جای دستشویی تو سالن انجام داد و دعواش کردم سریع بهم میگه ولی واسه خودش همیشه اینجوری نیست

شبا و یا بعد از ظهرا که می خوایم بخوابیم و بچه ها  با وجود تمهیدات فراوان امنیتی زیر بار نمیرن متوسل میشیم به جناب گربه یعنی بابایی میگه پیشی اومد و یک میووووووووووی بلند هم میگه بچه ها سریع می پرن تو تخت و دیگه آروم میشن البته باربد هزار بار میگه پیشی میو پیشی میو تا بخوابه

باربد وقتی می خواد راجع به چیزی سوال بپرسه کلید می کنه یعنی در نظر بگیرین 100 بار می پرسه این چیه ( با لهجه شبه بابا اتی ) وقتی می خواد صدامون کنه اینجوری صدا می کنه

بابا بابا بابا بابا بابا بابا بابا بابا ایمان ایمان ایمان ایمان ایمان ......

مامان مامان مامان مامان مامان مامان .

 

قربون بچه های گلم بشم من بازم اومدن فصل زمستون رو به شما و تمام دوستان عزیزم تبریک میگم امیدوارم سالی که داره می گذره و به فصل آخرش رسیدیم ختم بشه به آرامش و یکدلی

بارش برف و بارون همه غصه ها رو ببره یه جای دور به جاش شادی و نشاط بیاد به خونه دل همه آدما

نقاب دورویی از صورت آدما بره کنار و مثل درختا که برگاشون کاملا ریخته خود واقعیشون رو نشون بدن

و باکی نداشته باشن از طوفان حوادث و سربلند بمونن تا برسن به فصل سبز رویش

الهی آمین

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان بیتا
3 دی 91 8:02
سلام گلم
خسته عملیات پوشک گیرون نباشی خیلی سخته مخصوصا برای دوتا نی نی
خداقوت


قربون محبت شما
نرگس مامان طاها و تارا
3 دی 91 10:56
تو عاشق نبودي بدوني تلخ روزاي جداييتا عنوان پست خوندم اين اومد تو ذهنم.
انيس جونم مقاومت كن كه حتما در اين امر مهم موفق ميشي.راسي چرا شبا ادامه نمي دي؟


آفرین همین بود گلم
به اندازه کافی پوستم کنده شده فعلا شبا به خودم آوانس دادم تا یه مدت بگذره
maman e maneli
3 دی 91 14:18
azizam che fereshtehaye nazi khoda hefzeshoon kone yaladatoonam mobarak maman e mehraboon


ممنون عزیزم از لطف و محبتتون
مامان سونیا
3 دی 91 16:48
خدا قوت خسته نباشی انیسه جون انشاالله به زودی این پرسه سخت رو پشت سر بگداری
اینا واسه گل و بلبلای خودم
اییییییییییباباربدی خاله جارو جیزه


مرسی دوست گلم قربون مهربونیت
باران قلنبه
4 دی 91 11:05
سلام عزیزم
دخترم باران مظفری تو مسابقه محرم اتلیه سها شرکت کرده خوشحال میشم اگه به وبمون بیایی و به لینک مستقیم اتلیه بروید وبه باران امتیاز 5 رو بدهید تا 20 دی مهلت داره خیلی وقتتون رو نمیگیره ولی یک رای شما خیلی برای من ارزش داره منتظر کمکتون هستم اگر قبلا به کودک دیگری رای داه اید بازهم میتونید به باران من رای بدهید مرسی
ادرس مستقیم اتلیه
http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=5




چشم
مامان خورشيد
5 دی 91 7:58
پروژه رئ تعطيل نكن اينهمه زحمت كشيدي حيفه
برا زبان هم هورا به همتتون از صميم قلب براتون آرزوي موفقيت مي كنم.


سعی خودمو می کنم دعا کن کم نیارم لطف داری عزیز دلم