تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

ما چهار نفر

1391/9/14 11:24
نویسنده : مامان انیس
505 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دردونه های نازم حالتون خوبه مدتهاست نتونستم از روزانه هاتون بنویسم ماشالا پرانرژی و سرحال و قبراق ما هم خسته و بی حوصله و درگیر دنیا

حیفه تو شرایط سخت حاضر بچه های معصوم تاوان بدن به خاطر خستگی مامانا و باباها از خدای بزرگ می خوام که آرامش رو دوباره برگردونه به این دیار اهورایی پاک

نازنینا این روزها که من سالها آرزوشو داشتم متأسفانه حال و احوال خوبی ندارم منو ببخشید البته برای خودم بیشتر ناراحتم که چرا نمی تونم اونجور که دلم میخواد لذت ببرم و اذیتتون نکنم و بزارم که همه جوره راحت باشین

خودمو آماده کرده بودم کلی ناله کنم اینجا ولی دلم نمیاد بعدا که این یادداشت ها رو می خونید از من دلگیر بشید ولی نه چرا دلگیر بشید به هر حال زندگی با شادی و غم معنی پبدا می کنه تلاشم و آرزوم  اینه که شادیهای زندگیتون بیشتر باشه از غمهایی که گاهی وجود داره

جونم برای خوشگلای خودم بگه تو این مدت ماشلا روزبروز حرف زدنتون داره بهتر میشه تارا تقریبا جمله بندیهاش کامل شده و باربد هم تو ادای کلمات موفق تره

جدال های تام و جری همچنان ادامه داره سی دی های جدیدی می بینین یه ذره دست از سر بره ناقلا برداشتین آخه هر چی سی دی ببعی هست داغون شده و تارا هر روز می پرسه مامانننن سی دی ببعی خاب (خراب ) شده میگم آره جونم میگه لولاکس ( لوراکس ) بزار یا خاله ستاره بزار و .... و هر موقع منو می بینه یاد سی دی می بینه بلوری که داغون شد دادیم نمایندگی عوضش کنه ویدئو قبلیمون هم بدبخت یک در میون به حال احتضار در میاد دیگه به لپ تاپ متوسل میشیم بعضی وقتا خلاصه یه وضعی هست این روزا

دندونای 19 و 20 باربد داره درمیاد و طفلکم حال نداره و سرما خورده لثه هاشم بشدت متورم دندونای تارا هم تو راهه مرتب میگه مامانننننن لثه درده قربون حرف زدنش بشم من

خواب و بیداریتون مثل سابقه تنها بنده شب زودتر می خوام و هر سه تون باهم دست به یقه اید تا 2 شب ( به من چه .............)

هفته گذشته روز سه شنبه رفتیم مراسم کفن ودفن شهدا و سر زدیم به مزار رفتگان از جمله مادر بزرگ و پدر بزرگ ( مامان وبابای همسری ) هر چی شمع روشن کردیم فوتشون کردین کلی هم پیاده روی کردین اسب و شتر هم دیدین

روز پنجشنبه هم رفتیم خونه خاله نیکی تا نصف شب اونجا بودیم کلی زحمتشون دادیم دیگه من و خاله به حال بیحال خستگی بودیمن که همسر محترم بنده شاهکار زدن و به هوای تنظیمات جدید کلا تی وی رو ترکوندن و ما بسیااااااااار شرمنده شدیم ...

روز جمعه هم خونه بودیم غروب رفتیم خونه مامان جون

شنبه هم تولد بابا ایمان بود و نقشه های بنده برای تدارکات تولد نقش بر آب شد و هر کار کردم زیر بار نرفت بمونه پیش بچه ها من برم برای خرید کادو و کیک و.......تقصیر خودش بودها

روز یکشنبه در یک اقدام متهورانه من وخاله نیکی یه ساعت مرخصی گرفتیم و رفتیم برا بچه ها کفش و دمپایی خریدیم مثل هم بسان سه قلوها و البته مرخصی یه ساعته تبدیل شد به دو ساعت... خیلی هم خوب کردیم

کفشا برا تارا و باربد تنگ بود عصر با عجله رفتم بیرون براشون عوض کردم و یه شلوار هم برای تارا خریدم در راستای خالی کردن کارت مبارک که خیالم راحت بشه چیزی توش نیست

روز دوشنبه هم بعد اداره غرق کارهای خونه بودم و سرگرم شستن و تمیز کردن و اینا در راستای استراحت دادن به خودمان برای امروز ناهار درست نکردم و باید رویداد میل بفرماییم

دیشب بچه ها رو بردیم دکتر تا سرماخوردگیشون شدیدتر نشده بایه معاینه ساده هر دوکه 5 دقیقه هم طول نکشید رفتیم داروخانه خیلی شلوغ بود

رفتیم شام بخوریم انقدر بچه ها اونجا رو به هم ریختن و سس از تو طبقات ریختن بیرون که داشتم کلافه می شدم که آقای همسر پیتزا و مخلفاتش رو گرفت اومدیم بیرون و نفس راحتی کشیدم رفتیم خونه تو پارکینگ بهش میگم برا چی رفتیم بیرون میگه بچه ها رو بردیم دکتر میگم پس داروها چی میگه آخ میرم می گیرم

اومدیم بالا و به سلامتی پخش برنامه محترم 90 همه چی کنسل شام خوردیم و من یه ذره جمع و جور کردم و بیهوش شدم

ساعت 5 تارا بیدار شده میگه شیر شیشه اش رو دادم میگه اندشت درده ( انگشت) بوسش کردم میگه دندون درده ماساژ دادم لثه شو باربد شروع کرد به گریه می گه باربد گگه ( گریه ) بهش میگم گلم تو بخواب برم سراغ باربد که شروع کرد به گریه هر دوشون 5 صبح سمفونی راه انداخته بودن عین ترانه های دو صدایی جواب همو می دادن منم خندم گرفته بود شیشه باربد رو پر کردم بهش میدم میگم تارا بده به باربد می بینم شیشه خودشو گذاشت رو کابینت شیشه باربد رو. گذاشت دهنش و رفت خوابید و چند دقیقه بعد همه چی آروم شد داشتم صبحونه می خورد که تارا اومده میگه :...... حقیقتش درست متوجه نشدم ولی چنان با اعتماد بنفس حرف زد حجالت کشیدم بهش بگم متوجه نشدم منم با اعتماد بنفس کامل نتیجه گرفتم سی دی می خواد براش پیمان حیوانات رو گذاشتم و با خاله نیکی اومدیم اداره

بچه ها عاشق کارتون هایی هستن که توش حیوون داره مثل عصر یخبندان پیمان حیوانات خوش قدم گارفیلدو.....

راستی گفتم گارفیلد یه چیزی یادم اومد چند روز پیش تارا از خواب عصر بیدار شد و با عجله اومده پیشم میگه مامان مامان پیشی گارفیلدو برد انگار خواب دیده بود خندم گرفت مامانی گارفیلد خودش پیشیه

هر جا هم پیشی ببینن بهش اشاره میدن و میگن پیشی پیشی بیا بیاااااااااااااااا

ما از پیشی استفاده های ابزاری زیادی می کنیم از جمله هرچی که غیب میشه کار پیشیه دو سه شب پیش خواستیم به بچه ها شیشه ندیم دیگه باید کم کم ترکشون بدیم (بدلایل مختلف از جمله گرانی ملزوماتی مثل سرشیشه که مدام در حال گرون شدنهو بچه ها بی رحمانه پارشون می کنن) و چند دقیقه یه بار از پیشی سراغ شیشه شو گرفته

دیشب وو پریشب خیلی خیلی خسته بودم با اعصاب به هم ریخته به دلایل مختلف شیطنت و دعواهای بچه ها مزید بر علت شده بود و کلی دعوا کردم تارای طفلی رو ازبس که سربسر باربد میزاره

پریشب بهشون کیک دادم تارا سهم خودشو ریز ریز کرد ریختش رو فرش باربد هنوز تو دستش بود تارا رو به خاطر کارش گفتم دیگه بهت کیک نمیدم همش می رفت طرف باربد بوسش می کرد یا اسباب بازی بهش میداد تا یه تیکه از کیکشو ببره زیر چشمی هم منو می پائید منم مرتب بهش گفتم نه نمی دونم چرا باربد انقدر لفتش داد بالاخره نخورد کیکو و تارا هم ریختش رو زمین کلی جارو زدم و......

کلک تارا اینه وقتی چیزی دست کسیه که می خوادش دو سه عروسک یا اسباب بازی بهش میده تا شیء مورد نظر خودشو بدست بیاره و البته بعدش میره عروسکا رو هم پس می گیره دخمر شیطون بلایی داریم ما

دیشب هم یه سری کمد لباساشو ریخته به هم بعد خواستم آمادشون کنم تو حمام کلی آب بازی کردن و به زور آوردمشون بیرون تا کارامو کردم کشوهای لباس من رو ریخته بیرون آخر شب هم دوباره این کارو کرد صبح کلی گشتم تو کشو که همش به هم ریخته بود قربونش برم هایپر میشه شبا منم بی حوصله و بد اخلاق دیشب شوشو میگه خیلی بداخلاقی کمی برو مسافرت من و بچه ها نفس بکشیم  ......................

دنبال خونه هم هستیم چند جا هم دیدیم یکیش که عالی بود از همه نظر حیف مسیرش کمی بد بود برای مامانم و جستجو ادامه دارد.......

عملیات پوشک گیرون همچنان ادامه داره کم و بیش موفقیم ولی وقتی قشنگ به خودم و روشم ذوق می کنم خرابکاری بچه ها حالمو می گیره

گلای نازم حرفا زیاده و مجال نوشتن کم به خدای مهربون می سپارمتون و همه خوبی ها رو براتون آرزو می کنم  منم ببخشین اگه بی حوصله ام اگه بهتون نمی رسم و ....... از خدای بزرگ و مهربون می خوام که صبر و حوصله منو زیاد کنه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

مامان آرشیدا قند عسل
14 آذر 91 13:06
چه خوش گذشت اون شب حالشو بردیم و البته جوجه هامون هم ، تی وی هم درست شد یه تنظیم ساده همین ، رفتیم خرید بچه هامون ذوق زده شدن خیلی خوبه حالا کی حقوق میدننننننن!!!!


Khale jan to eshghe ma hasti
خواهر فرنازجان
14 آذر 91 16:02
ممنون که رای دادین ولی نوشته بودین فرناز خاتون وشماره یک نفر دیگه را دادین لطفا براشون شماره عکس فرناز رابنویسید که اشتباه نکنند ممنونم


چشم حتما
سمیرا مامان آنیتا
14 آذر 91 16:04
عاشق این نوشته های سرشار از انرژیتم
جیگر این کیک خوردن تارا رو برم من
همیشه شاد و سرحال و هایپر باشید خوشگلا


قربونت عزیزم
سمی مامان امیرین
14 آذر 91 23:43
سلام خانمی..واقعا خسته نباشی!مادر مهربونی هستی که تو اکثر پستات احساس اینو داری که مادر خوبی واسه کوچولوهات نیستی...منم همچین حسیو دارم منم وقتی بچه نداشتم هی با خودم میگفتم وقتی بچه دار شم ال میکنم بل میکنم..ولی مادر بودن خیلی سخته اونم با وجود 2 تا بچه ..بازم شمایی خانمی که تحملت زیاده خدا بهت تونایی و صبر بدهو..منم یه وقتایی به بچه ها سخت میگیرم و بعد پشیمون میشم..میگم بزار مردم هر چی دوست دارن بگن..بزار بگن خونمون شلوغ!ولی به جاش بچه هام بچگی میکنن...دعای هر روزمم سر نماز همینه که صبر مادریم خیلی باشه..حالا نمیدونم تا چه حد موفق بودم و هستم ولی امیدوارم کوجچولوهام ازم خاطره خوش داشته باشن.


مامان مهربون امیدوارم همه دعاهای پاکت به اجابت برسه
سمی مامان امیرین
14 آذر 91 23:45
منم عجیب تو فکر شیشه گرفتن رفتم..آخه امیرعلی خیلی وابسته شده و به جای اینکه شیر شبشو حذف کنه میخواد زیادشم بکنه!!!و این اصلا برای دندوناش خوب نیست
گرونی سرشیشرو نگوووووووووو که مردشمممممممممم رفتم بگیرم میگه 65000 تومان یعنی منو میگیفقط یه سر شیشه


آره واقعا چاره ای جز ترک دادن بچه ها نیست
مامان باران و بارین
16 آذر 91 17:33
قربون این تام و جری با مزه


مرسی خاله جون گلللللل
خواهر فرنازجان
17 آذر 91 14:42
سلام
خدا قوت
میخواستم بهتون یه چیزی بگم البته من کوچکتر از اونم که راهنماییتون کنم ولی خیلی از این تجربه ها را دارم چون عاشق بچه ها هستم
به هیچ وجه بچه هاتون را از شیر نگیرید
مامانم فرناز را وقتی از شیر گرفت امیدش به این بود که به غذا بیفته اما هنوزم که هنوزه فرناز هیچی نمیخوره
قبلا شیر پاستوریزه را لیوان لیوان میخورد اما غذا اصلا نمیخورد چند تای دیگه هم دیدم که همین طور شدند لطفا ازشون نگیرید این مثال را زدم که عینه دیدم
راستی اگه دوست داشتید تبادل لینک کنید بهم خبر بدین
به سایت ما هم بیاین وبرامون یادگاری بنویسید
ممنون ببخشید حوصلتون را سر بردم


قربون لطف شما منظورم از شیشه گرفتنه نه از شیر علت دست دست کردنم تا حالا همین مساله شیر خوردنشونه حقیقتی هفته ای 2 سرشیشه باید بگیریم سریع پاره اش می کنن
از لطف بی نهایت شما ممنونم به خونه قلب ما خوش اومدین
فرناز مامان رادین
17 آذر 91 19:47
ماشاا.. به شما دو تا وروجک.یعنی من عاشقتونم.طرفدار پر و پا قرص افسانه های شما


قربون لطفت ماهم عاشق فسقلی شما هستیم
مامان خورشيد
19 آذر 91 14:02
واي قسمت گريه صبحشون خيلي بامزه بود. خشمزه ان حسابيا.


آره واقعا ساعت 6 صبح حالی به همسایه ها میدن حسابی
خواهر فرنازجان
25 آذر 91 10:36
سلام منم منظورم این بود که مامانم از شیشه گرفتش وبا لیوان بهش شیر میداد به امید اینکه وابستگیش به شیشه کمتر بشه وغذا بخوره ولی اصلا این اتفاق نیفتاد
پس لطفا بذارید تا 2 سال بچه ها شیر با شیشه بخورند لااقل همین به دلشون بچسبه
من یادمه برای فرناز مامانم یه قوطی پر از سر شیشه میخرید چون هفته 2یا3 تا پاره میکرد گاهی روزی 1 دانه
درکتون میکنم چی میگین
مامانم اصلا نمیذاشتند سر شیشه پاره استفاده کنه به زور ازش میگرفت تا سرشیشه را عوض کنه وبهش میداد
روزگار سختیه ولی زود میگذره
یه روز به کارای این روزاشون این قدر میخندید
ببوسیدشون


ممنونم گلم از این همه لطف و محبتت مرسی برات روزهای خوبی آرزو می کنم