تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

پیشی های ملوس من

1391/7/29 2:07
نویسنده : مامان انیس
482 بازدید
اشتراک گذاری

سلامممممممم به توت فرنگی های خوشمزه خودم حال و احوال چه خبرا چه کارا می کنین

نمی دونم الان که این خاطراتو می خونید چند سالتونه کجا هستین چیکار می کنین فقط از خدا می خوام که هر جا و در هر موقعیتی هستین سلامت و شاد و موفق باشید

جونم برای نازنینای خودم بگه تو این هفته ای گذشت زیاد بیرون نرفتیم اونم البته دلیل عمدش نبودن ماشین هست

خوابتون یک ذره ( فقطططططططططططططططططططططط ) بهتر شده شبا تقریبا 12 می خوابین صبح هم زودتر بیدار میشین

شیطونی ها و ریخت و پاش ها و نق و نوق ها هم سر جای خودش البته ما در بست مخلصتونیمممممممممممم به مولا

تی وی تو این چند روز خراب بود و پس از بررسی های متعدد امشب مبلغ    ......تومن رو دستمون خرج گذاشت در راستای رژیم اقتصادی ( فدای سرتون البته )

دیشب رفتیم خونه مامان جون و برگشتن شوهری گفتن پیاده برگردیم بهش گفتم با این بچه ها نمیشه گفت چرا اینقدر سخت میگیری منم بهش گفتم تا حالا باهاشون پیاده نرفتی تا ببینی چه خبره ....خلاصه ما پیاده ساعت 12:15 شب راه افتادیم بچه ها اصلا راضی نمیشدن دستشون رو بگیریم با دردسر از خیابونا ردشون کردیم و اون موقع هم اونقدر تقلا کردین که امروز می بینم جای انگشتامون رو دستاشون مونده نصف مسیر رو هم به امید دیدن پیشی اومدیم تمام گربه های شهرو صدا کردیم و از شانس ما یه دونه هم نبود ( حالا اگه خواهرم بخواد بره جایی ازبس ارادت شدیدی به گربه داره حداقل 10 تا جلوش ظاهر میشه .....)

حدود 1 رسیدیم خونه البته سر راه کمی هم خرید کردیم و خدا رو شکر بچه ها بعد نیم ساعت خوابیدن و این از فواید پیاده رویه

امروز کلی بازی و شیطونی کردین منم به قدری از کارای عقب افتاده رسیدم

امروز بعد مدتها با عمه ام صحبت کردم بچه ها مرتب می گفتن عمه عمه و کلی براش شیرین زبونی کردن اونم از راه دور ذوق زده شده بود مرتب در موردشون سوال میکرد دلم براش تنگ شده شاید تا دو سه ماهه دیگه بیاد ایران حیف دوربین فعال نمیشد بتونه بچه ها رو ببنه

غروب به تارا میگم مامان اگه کسی ازت پرسید چند سالته بگو دو سالمه نمی دونم چی برداشت کرد از حرفم که شروع کرد از آقا پلیسه حرف زدن من و باباش روده بر شدیم از خنده دخمری هم خیلی عصبانی شد اومد برای تنبیهمون که دستامون رو به علامت تسلیم بردیم بالا

باربد یه عادتی داره وقتی کسی در میزنه یا خودش در میزنه خودش هم میگه منم خیلی با نمک میگه دلم می خواد بخورمش تو اون لحظه امشب اشتباها دستم خورد به کابینت و تق تق صدا کرد پسرک خیال کرد کسی پشت دره رفته پشت در داد میزنه منم منم به ما هم اشاره میده که بیاین درو باز کنین به زور خودمو کنترل کردم تا رو زمین پهن نشم از خنده

خدایا هزاران مرتبه شکر به خاطر لطف و موهبتت که دو فرشته برای نورباران زندگی ما فرستادی

چند روز پیش بابا ایمان می خواست بره بیرون برای اینکه پشت سرش گریه نکنید صتدلی هاتون رو بهتون داد اونقدر ازش نابجا استفاده کردین که به محض اینکه خوابتون برد برشون داشتم امشب که به قول خودتون عمو اومده بود اونقدر شیطونی کردین و به جون من بیچاره نق زدین که بابا باز صندلیهاتون رو در آورد منم یه ذره نفس کشیدم اونقدر سر صندلی ها دوباره دعواتون شد که حد و حساب نداره من نمی دونم تارا چرا همیشه دوتا می خواد از هر چیز ؟

سکانس آخر وقتی بود که صندلی ها رو برعکس گذاشتین رو مبل و روش نشستین و یه دفعه از پشت افتادین پایین کلی هم گریه کردین منم بی معطلی برشون داشتم دوباره نمی دونم چرا درس عبرت نمی گیرم من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حدودای 12 دیگه مشخص بود خوابتون میاد لباساتون رو عوض کردم باربدو بغل زدم پیچوندم لای پتو براش شعر خوندم تا خوابید بعدش نوبت تارا بود و مثلا می خواست بخوابه اول گفت شیر شیشه رو بهش دادم گفت نه رفت نی نی هاشو بغل زد آورد منم پتو بردم و پیچوندمش لای پتو و بغلش کردم کلی عموزنجیرباف خوندیم و تارا بله گفته بعدش عروسک قشنگ من و....

تارا : آب 

من : باشه مامان الان میرم آب بیارم

تارا : نه شیر

من : باشه عزیزم آب نمی خوای شیر بیارم

تارا : نه ، آب

من : باشه بزارمت زمین برم آب بیارم

تارا : نهههههههههههه شیر بیار

من :!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! چه کار کنم پس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 مکالمه بالا حداقل 6 مرتبه تکرار شد تا خانم خانما رضایت داد به خوردن شیر تازه 10 دفعه خواسته سی دی بزارم براش همش گفتم امشب مامان نمیشه فردا و دوباره پرسیده ازبس به لپتاپ دست می زنن و خاموش و روشنش می کنن می ترسیدم بلایی سرش بیارن در نتیجه امشب سی دی بی سی دی البته براتون بگم دیگه من یکی آلرژی پیدا کردم به سی دی و ایشالا تا یه هفته فقط تی وی

بعدش هر شعری خوندیم گفته نه چندین باز چونمو نیشگون گرفته زنجیرمو تابونده و ...... امشب متوجه شدم عجب دخمر ریز بینی هم هست دیگه محض خاطر تارا هم شده باید بیشتر به خودم برسم.................

راستی اینجا امروز هوا ابریه امیدوارم خدای بزرگ باران رحمتش را از مردم این دیار دریغ نفرماید....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (15)

مامان آرشیدا قند عسل
30 مهر 91 13:10
ای فدای تو دخمل گلم روده بر شدم از خنده کیف کردم خوب مامانی رو سرکار گذاشتی
البته خودمم از این تیپ سرکاریها میرم هان ( واسه مامانی دلش خنک شه )!! باربد گلم تو خیلی باحالی فدات حیف چرا زودتر این پست رو نخوندم تا دیشب...... میبوسمتون.


خاله گلی عاشقتیم هزارتا بووووووووووووووووووووس برای شما و آرشیدا
سمی مامان امیرین
30 مهر 91 18:12
خدا این شیرینیهای زندگیتو حفظ کنه.
تارا جون چرا همه چی 2 تا میخوای؟؟؟
اون لحظه ای که باربد میگه منم منم و تصور کردم خندم گرفت.
ببوسشون.


قربون لطفت عزیزم محبت داری بوووووووووس برای شازده ها
مامان رهام
1 آبان 91 9:56
خدایا این توت فرنگی های شیرین رو حفظ کن


قربون لطفت مهربون
مامان شینا
1 آبان 91 19:22
قربون پیشی های ملوس


لطف داری مهربون رسیدن بخیر ازین طرفا
سمیرا مامان آنیتا
2 آبان 91 13:11
غش کردم از خنده از دست کارای این دو تا
مخصوصا برداشت تارا و منم گفتن باربد

درگیرکارای تولدی مامانی ؟ من به جای تو استرس دارم


خانومی لطف داری آره عزیزم به فکرش هستیم ولی هنوز برنامه ریزی جدی نکردیم
مامان سونیا
2 آبان 91 16:41
الهی قربون شما دوتا ملوسک پیشی دوت بشممن الهی با اون اداهای قشنگتون الهی همیشه سلامت باشید و پر انرژی عزیزان دلم


مرسیییییییییییییییییییییی خاله مهربون بوووووووووووس برای شما و سونیا
نرگس مامان طاها و تارا
3 آبان 91 12:46
تارا جونم خاله دوتا از هر چيزي خيلي سخته عزيزم.به همون يكي راضي باش فدات شم.تو عشق خاله اي عسل طلا


من شرمنده این همه لطف و محبتت هستم نرگس عزیزم
مامان تارا
3 آبان 91 19:44
قربون این پیشیهای ملوس
تارا عزیزم این مامانته نه یه کارگر بی جیره مواجب


مرسییییییییییییییییی خاله جونییییییییی
محيا كوچولو
3 آبان 91 23:33
آخي چقده از اين شيرينكاريهاي شما وروجكا آدم مشعوف ميشه


قربون شما من برم
مامان سونیا
5 آبان 91 11:11
بر پیکر عالم وجود جان آمد
صد شکر که امتحان به پایان آمد
از لطف خداوند خلیل الرحمن
یک عید بزرگ به نام قربان آمد . . .


مرسی عزیزم عید شما هم مبارک باشه
سمیرا مامان آناهید
5 آبان 91 14:17
چقدر بانمکن دوقلوها ... خصوصا بخش مکالمه آخر قبل خواب خدا حفظشون کنه


لطف داری مهربون
vpn
7 آبان 91 14:24
سلام دوست گرامی وب زیبایی دارید به وبمن هم سربزنید
مادر کوثر
8 آبان 91 11:22
راستی اینو یادم رفت بگم
بارون باریدنتون مباررررررررررررک

آخییییییییییی نازیییییییییی پیاده روی با وروجکا
حتما گربه ها خوابیده بودن

ما از این ترفند استفاده میکنیم که کوثر خانم هم بره بخوابه


مرسی گلم بوووووووس
مامان خورشيد
17 آبان 91 13:53
واي خوشمزه ها. همين شيرين زبونيا شونه كه به لحظه اي شيطونياشون رو يادمون ميره.


آره واقعا خستگی رو از تن دم می برن بیرون
محيا كوچولو
18 آبان 91 22:46
خيلي خوشمزه بود شيرينكاريهاتون


مرسیییییییییییییییییییییییییییییی عزیزم نوش جون