تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

آبتنی

1391/3/12 2:26
نویسنده : مامان انیس
1,091 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عزیزای دلم اومدم با یه دنیا ببخشید به خاطر فاصله ای که این بار بین نوشتن خاطراتتون افتاد و دلیل عمدش مشغله فراوان بوده

الان سعی می کنم تا اونجا که یادم مونده از هفته پیش تا الانو بنویسم

جونم برای گلای خوشگلم بگ که هفته گذشته سه شنبه بعد از ظهر گرد و خاک شدیدی اومد طوری که ادارات روز چهارشنبه تعطیل بودن ما هم تو خونه کلی سربسر هم گذاشتیم شما صدای منو در آوردین و منم کم نگذاشتم از داد و فریاد

بعد از ظهر چهارشنبه بردمتون دکتر این دکتر یه متخصص دیگه ای غیر از پزشک خودتون بود حقیقتش تو پایش های چند ماه اخیر رشد دور سر تارا زیاد نبوده با اینکه تمام مکمل هاشو به موقع و به اندازه می خوره ولی کم کم داشت نگرانم می کرد البته کلی تحقیق کردم و برای بچه ای به سن تارا با توجه به دور سرش زمان تولد حداقل اندازه ای رو که باید داشته باشه داره این شدکه شال و کلاه کردیم و به اتفاق خاله جون رفتیم مطب دکتر جدید

اونجا طبق معمول پایش قد و وزن شما رو انجام داد والبته تا باربدو دید گفت کم خونی داره دادو فریاد نمی کنه؟ من گفتم چطور آخه باربد از دو ماهگی قطره آهن می خوره الان هم مدتهاست که آیرویت استفاده می کنم که دکتر گفت بهتره ویتامین ای هم بخوره ما هم گفتیم چشم

وزن باربد شده بود 12300 که برای مدت 2 هفته از 18 ماهگی به این طرف بد نبود اگرچه باربد مدتیه بدغذا شده و هر چیزی رو با اشتها نمی خوره مثل سابق

برای تارا هم گفت حداقل اندازه رو داره ولی کاشکی از دو سه ماه پیش می آوردیش براش شربت کلسیم تجویز کرد  و قرار شد بعد یک ماه دوباره ببرمش دکتر وزن تارا هم 11250 بود که اگه ترازوش سالم باشه پس ایول به تارا که 500 گرم تو 2 هفته اضافه کرده البته بزنم به تخته اشتهاش بد نیست و اون بی علاقگی سابقش به بعضی غذاها از بین رفته ......

بعدش رفتیم خونه مامان جون تا آخر شب اونحا بودیم

روز پنجشنبه خونه بودیم و شما غروب خوابیدین و من به کارای خونه رسیدم

جمعه قبل صبحونه رفتین حمام بعدش صبحونه خورون و برنامه کودک و بازی تا ظهر که دو ساعتی خوابیدین عصر رفتیم خونه خاله بابا ایمان به اندازه ورجه وورجه کردین که پاشدیم اومدیم خونه مامان جون شب حدودای 12 برگشتیم خونه

این هفته هم طبق معمول مامان جون زحمت کشیده و اومده اینجا خدا حفظش کنه و سایه اش بر سر ما باقی بمونه

تو این هفته بعضی روزا مامان جون برا ناهار مونده خونمون و بعد از ظهر رفته

روز یک شنبه یا دوشنبه فرصتی طلایی برای من و خاله نیکی بوجود اومد که برای انجام یه سری امورات معوقه رفتیم بیرون یه ذره خرید کردیم که البته بیشتر خریدا مربوط به من شد و صد البته کفش که می خواستیم گیرمون نیومد و تا برسیم اداره همه همکارا فهمیدن رفتیم بیرون ما هم بانک رو بهانه کردیم مثل آقایون محترم................................

تو این هفته دو سه روزیش برام تو سردردگذشته که نمی دونم دلیلش چیه باید برم یه چکاپ حسابی

روز چهارشنبه وقتی بابا ایمان از بیرون اومد بچه ها تازه بیدار شدن از خواب ظهر و اونقد نق زدن که شال و کلاه کردیم رفتیم رودخونه برای آبتنی بچه ها اولین بار بود که می رفتن و حسابی بهشون خوش گذشت بر عکس چیزی که فکر می کردیم باربد خیلی علاقه نشون داد و تارا کمتر شاید به خاطر اینکه آب سرد بود و دخملکم حسابی سرماییه

دو ساعت بعد برگشتیم خونه بردمتون حمام اونم تنهایی (بارک ا... به من ) بعد حمام و قدری شیطنت خوابیدین

از امروز تعطیلات 4-5 روزه ای شروع شده البته اگه می تونستم شنبه رو مرخصی بگیرم رئیس مرخصی نداد چون خودش نیست و به خاطر هفته محیط زیست و جشنواره ای که باید برپا بشه احتیاج به مقادیری بیگاری هست که صد البته کی بهتر از من و نقشه های همه جانبه بنده برای استفاده از این ایام جهت امر پوشک گیرون بچه های گلم نا کام مونده

امروز هم از صبح تا بعد از ظهر به تعداد فراوان جنگ و جدال مابین مامی و دوقلو ها برقرار بوده بدلیل شیطنت فراوان و البته لحظاتی که بچه ها می آن تو بغلم تمام خستگیمو در می بره

امروز قربونشون برم شاهکار زدن از خالی کردن کیسه جارو روی فرش بعد جاروکشیدن حسابی خونه تا خوردن چندین شیشه شیر و دریغ از ذره ای خواب که به چشماشون بیاد تا ریختن آب و غذا بروی فرش

و امروز به حقیقتی دست یافتم و این بود که روفرشی های که انداختیم اونقدر ها در جلوگیری از لک شدن فرش مؤثر نبودن و لکه های ریز و درشت شیر در همه جاش خودنمایی می کنه

به هم ریختن کمد لباسا ریختن روغن روی فرش شکستن لیوان و........

کلمات جدیدی رو میگن البته وقتی باهاشون تمرین می کنم تکرار می کنن تا یاد بگیرن تارا بعدش استفاده می کنه ولی وقتی از باربد می خوای تکرار کنه کلی ناز می کنه

ستا ( ستاره ) ایس ( خرس ) ققه ( قطره ) ش ( شربت ) تشم ( چشم )

چند روز پیش داشتم قصه بزبز قندی رو برای باربد می گفتم هر جا می رسیدم به کلمه بیرون می گفت : در

باربد دو سه روزه کلمه " نو نو " رو زیاد استفاده می کنه وقتایی که ذوق زده میشه یا بازی می کنه نمی دونم به چه معناست

وقتی گرسنشونه خیلی خوشگل میگن شیییییییییییییییییییییییییییر بده تارا هم از دیروز میگه شییییییر بم بده منم چون دلم قیلی ویلی میره با این جمله ها چند بار ازشون می پرسم چی می خوای تا دوباره بگن اداشونو در میارم عشق می کنم

عاشق سیب و آب پرتقال هستن میرن در یخچالو باز می کنن میگن سیب از موز هم بدشون نمیاد هم می خورنش هم می مالنش رو فرش مثل شیر که نصفش مال فرشه و موکت

تارا دو روزه که تمرین بپر بپر می کنه و از رو مبل و صندلی می پره و حرفه ای هم شده برام البته چند باری هم سر و کلش این ور اون ور خورده ولی درس عبرت نمی گیره که

امروز خبردار شدیم که پسرعموی بابا ایمان بعد حدود 2 سال بیماری فوت کرد خیلی متأسف شدم بیشتر به خاطر پسرش که تازه رفته مدرسه و دیگه دست نوازش پدر رو بر سر نداره خدا رحمتش کنه و به بازماندگانش صبر و شکیبایی عنایت کنه ......

امروز غروب بابا جون و مامان جون اومدن پیشمون و بابا کلی باهاشون بازی کرد فیلمای دیروزو براش گذاشتم کلی ذوق کرد و گفت حتما باید بیشتر ببرینشون شنا

اینم عکسای دیروز از شناگران عسلی ما

 

 

به خدا می سپارمتون و می بوسمتون شبتون خوش الان ساعت 2 روز جمعه اس و همه خوابین منم برم بخوابم تا یکیتون بیدار نشده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

مامان احسان
12 خرداد 91 12:52
ای جونم آبتنی خوش گذشت..


خیلللللللللی خاله جون
مامان شاهزاده ها
13 خرداد 91 0:00
سلام
خدا حفظشون کنه این شیطونکارو....منم مشکل این لکه های شیر روی فرشو دارم.
عکسهاشونم قشنگ بود.همیشه به گردش.
ببوسید 2 قلوهای نازتونو.


مرسی عزیزم گل پسراتو می بوسم
مامان رهام
13 خرداد 91 9:23
الهی ....قربون هر دوشون...
خوش به حالتون رفتین اب تنی


مرسی خاله جون
مامان آرشیدا قند عسل
14 خرداد 91 0:47
ای گل باقالیها حالا دیگه شناگر هم شدین بزن دست خوشگله رو


مرسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسییییییییییییییییییی
مامان آرشیدا قند عسل
14 خرداد 91 0:48
ای بابااااااااااااااااااا این سومین کامنته پس ای اینترانت چشهههههههههههههه


یه چیزی حدس بزن خاله جون در راستای تقویت خطوط ارتباطی
مامانی درسا
14 خرداد 91 1:36
شناگران ماهر خاله خوش بحالتون عزیزم انشاالله همیشه به گردش ........ مامانی نگران نباش انشاالله همیشه سالم باشن و شما هم سردرد واسه بی خوابیه عزیزم ..... خودتو تقویت کن ..... وخوابتو بیشتر ..... البته اگه بشه


مرسی عزیزم لطف داری
فرناز مامان رادین
15 خرداد 91 13:40
سلام به دوقلوهای افسانه ای خودم و مامانی مهربونشون.مدت زیادی نبودم و دلم براتون تنگ شده بود.
شاد باشید


ما هم دلمون یه ذره شده بود خاله جون
نایسل
15 خرداد 91 16:52
ای جان چه حالی دارن میکنن
نایسل
15 خرداد 91 16:52
به همسرت رور پدر رو تبریک میگم و به باربدددد ناز
نایسل
15 خرداد 91 16:52
منم بی طرفم فق سعی میکنم اوضاع رو اروم کنم باهم رو به رو نشن
مامان خورشيد
16 خرداد 91 8:06
جانم با اون آب تني كردنشون. دلم خواست.