تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

فیتیله پنج شنبه ها هم تعطیله

1391/3/1 13:38
نویسنده : مامان انیس
782 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به جوجوهای خودم حالتون چطوره

امروز اولین روز از سومین ماه فصل بهاره و بسلامتی پرونده دو ماه اول سال بسته شد امیدوارم همه در کارشون موفق و پیروز باشن

جونم براتون بگه چند دقیقه پیش کلی براتون نوشتم و این سیستم بی تربیت قاطی کرد و همه اش پرید کلی حرص خوردم ولی تصمیم گرفتم دوباره بنویسم کاشکی ذخیره اش می کردم آخه اینترنت به این بی جنبه گی می بینه ما بهش عادت کردیم ناز و ادا می کنه برامون بزار اینترنت ملی راه اندازی بشه به کوری چشم دشمنان جهان خوار محلت نمیدیم تا بترکی ( دلم سوووووووووووووووووووووووخته که این حرفا رو می زنم هااااااااااااااااااااااااااااااااااا)

حالا از کجا بگم آهان :

تواین دو هفته خونه خودمونیم و مامان جون زحمت می کشه میاد بعضی روزا حسابی اذیتش می کنین و بعضی روزا نه راضیه ازتون البته کلا و جمعا همه عاشقتون هستن

روز سه شنبه گذشته مامان زنگ زد گفت باربد افتاده پشت سرش خون میاد تا برسم خونه فشارم به صفر رسیده بود وقتی رسیدیم آقا خوش و خندون داشت می خندید و بازی می کرد البته لباساش و دست مامان خونی بود دکتر همسر گفت پسرا تا سرشون نشکنه مرد نمیشن من 20 دفعه ای سرم شکسته بهش گفتم باربد فرق می کنه نگاه جالبی بهم انداخت و حرفی نزد منم بحثو عوض کردم

روز چهار شنبه بعد از ظهر رفتیم خونه مامان جون و بعدش تصمیم گرفتیم با خاله جون بریم بازار کفش بخریم براتون حسابشو کنین با آژانس بری پاساژی که پر کفش بچه گونه اس وهیچی گیرت نیاد و بعد از فروشگاه معمولی که فکرشو نمی کردی کفش مورد نظر گیرت بیاد ( کتونی خنک مناسب تابستون )سر راه براتون توپ خریدم و حالا می خواستین بازی کنین توو خیابون بعد براتون عینک دودی گرفتیم که چقد بهتون می اومد و البته دو روز بعد به لطف دستان هنرمند باربد خان جنازه شونو انداختم تو سطل آشغال

بعدش به فرموده خاله جان و در راستای خواهر کوچیک سالاری بری اتوبوس سواری بچه ها اولین اتوبوس سواری عمرشونو بکنن سر تا پات خاکی بشه بچه تو اتوبوس خوابش بیاد شستشو بمکه همه نگامون کنن وقتی پیاده شیم دبه کنن که بغلمون کنین خاله جان هم مرتب داد بزنه از دست بازیگوشی های تارا باربد هم فقط بخواد بعغل مامانش باشه و از شدت خستگی و روه بر شدن از خنده بی حال برسیم خونه لبته تا لباساتونو عوض کردم سریع خوابیدین اونقدر خسته بودین که حتی موقع رفتن به خونه خودمون بیدار نشدین فرداش تا 12 خوابیدین و تازه بعد از ظهر هم 3 ساعتی به جبران اون همه پیاده روی خوابیدیم چه حال خوبی داشتم من روز پنجشنبه

روز جمعه 8:30 یدار شدین اول رفتین حمام بعد صبحونه خوردین ساعت 2 خوابیدین بابا ایمان هم برای شرکت در مجلس ترحیم یکی از اقوم رفت اهواز من موندم و شما و کلی کار تو خونه که حسابی کمکم کردین ساعت  9 هم خوابیدین  ..

روز شنبه ساعت 6 بالا سرمون بیدارمون کردین منم پا شد لباساتون رو عوض کردم کمی صبحونه خوردین ساعت 8 هم اومدم اداره

دیروز هم بعد از ظهر مشغول تماشای تلویزیون بودیم شب رفتیم خونه خاله های بابایی کلی تو حیاطشون دویدین و انرژی تخلیه کردین یه گنجشکب که بالاشو چیده بودن تو حیاط بود کلی ذوق زده شدین از دیدنش آخه عاشق جوجه و جیک جیکشون هستین اونقدر دویدین دنبالش که زبون بسته نصف پراش کنده شد منم بردمش تو باغچه

شب به هوای خوابوندن شما کمی خوابیدم وای چقدر دلم می خواد بخوابم ولی همیشه یکیتون بیداره یا وقتی خوابین از ساعات طلایی استفاده می کنم برای کارهای عقب افتاده

آخر شب با یه آب بازی خفن از طرف میهمان و میزبان به سرکردگی بابا ایمان شیطون خیس آب برگشتیم خونه تا لباساتون رو عوض کنم و بخوابین شد   1:30

از امروز هم تایم کاری عوض شده  از 6:45 تا 2:45 در عوض پنجشنبه ها تعطیله خدا کنه مصوبه کاهش ساعت کاری خانمای کارمند زودتر تصویب بشه تا بعد دوسالگیتون و تموم شدن مرخصی روزانه دوساعتیم خیالم راحت بشه و بیشتر در کنار هم باشیم

امروز هم ساعت 11 بیدار شدین البته ساعت 6 حس کردم یه چیزی خورد به سرم چشمامو باز کردم دیدم تارا ست که با چشمای بسته اومده تو اتاق ما منم خوابوندمش و بلند شدم که زودتر بیام اداره

اندر احوالاتتون بگم دعواهای تام و جری همچنان ادامه داره باربد داره قلدر تر و خرابکارتر میشه تارا رو گاز میگیره لگو طرفش پرت می کنه و مدام سر یه چیزی دعواشون منم البته کمتر محل دعواهاشون میدم

تو خونه مرتب سرو صدا می کنین فکر کنم بالای 1000 دسی بل سرو صدای واحد ماست  البته وقتی خوابین دلم برای سرو صداتون تنگ میشه ووقتی بیدار هستین گاهی به اتفاق هم داد و فریاد می کنیم و کلا آبرویی برای خودمون نگذاشتیم در میان در و همسایه

غذا خوردنتون بد نیست البته تارا بهتره

تقلیدتون فوق اعلاست جرأت نداریم کاری جلوتون انجام بدیم کارهای همدیگه رو هم تقلید می کنین تارا گاهی ادای شست مکیدن باربد رو در میاره و باربد هم گاهی وقتا وقتی غذا نمی خواد غذا رو از دهنش در میاره و به لطف هر دوتون سرتا پای خونه دیدنیه از شدت لک و آثار غذا و شیر

وسایلمو گاهی اوقات جاهای جالب پیدا می کنم مثلا شونه ام پریروز تو کشو کمد باربد بود و دیروز تو کابینت آشپزخونه بعضی چیزا هم غیب میشن مثل کنترل که گم شد و مجبور شدیم بخریم یکی دیگه البته این سومیه

سرسره شده نردبون برای رسیدن به جاهای غیر قابل دسترس مثل بالای اوپن و دستگیره در ورودی

لباساتون روزی چند بار از کمد پرت میشه بیرون و بازهم بنده مرتبشون می کنم

 شبا هر وقت از خواب بیدار شدین میان اتاق ما و پیشمون می خوابین و البته تمام تلاشم اینه که سرجاتون بخوابین البته اگه بابا ایمان بزاره و نگه از فردا ............. امشب بزار جوجه هام تو بغلم بخوان

تخت ما شده محل تمرین و بپر بپر شما دو وروجک کلا تا ایشالا بزرگ بشین سمسار باید بیاد وسایل خونه رو ببره یه چیزی هم دستی بهش بدیم تازه

دیگه جونم براتون بگه خیلی شیرین کاری می کنین و من عاشق اون ادا و اطوارتون هستم و بعضی وقتا می خوام بچلونمتون بخصوص حرف زدنتون و اون رقصیدنتون که براحتی هر ریتم و آهنگی رو تشخیص میدین و دستاتون میره بالا

دیگه تا این مطلب هم نپریده ارسالش کنم می بوسمتون 10000000000000000 بار و بای بای خوشملای من

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامانی درسا
1 خرداد 91 14:49
انشاالله زودتر کارت کم بشه بتونی یه کم استراحت کنی خدا قوت مامانی ...... انشاالله تارا و باربدی همیشه سالم باشن و شاد شاد قربون کاراشون برم من که اینقده بامزه هستن


مرسي عزيزم لطف كردي
مامان باران و بارین
1 خرداد 91 21:37
سلام عزیزم...مبارک باشه کفش ‌هاشون...دست مامانی گل هم درد نکنه...


مرسی قربونت
مامان خورشيد
2 خرداد 91 11:26
واي چه خوب پنجشنبه ها تعطيل شدين نعمتيه برا خودش. روي ماه وروجكا رو مي بوسم.


قربون شما
بابای دوقلوها
7 خرداد 91 14:58
سلام

جهان خوار رو خوب اومدی، واللههههههه

آبجی یه پیشنهاد، به نظر من اگر مطالبتو اول توی برنامه وورد بنویسی بعد بیاری توی نینی وبلاگ بهتره، اینجووری میتونی هر چند خط که مینویسی سیو کنی که اگر یه موقع مشکلی پیش اومد سیو داشته باشی و بتونی ازش استفاده کنی.

هی وای من، چجوری افتاده که سرش شکسته؟ مواظب باشید ورووجکای عموووو

آبجی واقعا تارا با چشم بسته اومده بود تو اتاق شما؟؟؟ یعنی خواب بوده و اومده اونجا دیگه؟؟؟ منم کوچیکیام از این کارا میکردم

خدا حفظشون کنه


مرسی از پیشنهادتون بله هر شب با چشمای بسته از سر جاش بلند میشه و مشخصه که خوابه
ممنونم از محبتتون