تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

چهارشنبه سوری

1390/12/23 9:25
نویسنده : مامان انیس
907 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به فلفل نمکی های خودم حالتون خوبه ؟؟؟؟؟؟؟خوب و خوش هستین؟؟؟

امروز شب چهارشنبه آخر سال یا چهارشنبه سوریه که براساس رسم دیرینه  و آئین ایران باستان آتش بزرگی روشن می کنن و از روش می پرن و آواز می خونن ( یه شعری که الان هر چی فکر می کنم یادم نمیاد دقیقا چی بوده )

سرخی تو از من     زردی من از تو ( یه همچین چیزی اگه اشتباه نکرده باشم )

ایرانینیان باستان جشن های و گردهمایی های مختلفی داشتن که در واقع همشون به یک بهانه بوده دور هم بودن و از حال هم بی خبر نبودن چیزی که در جامعه امروز ایرانی داره یواش یواش کمرنگ میشه

شبای چهارشنبه سوری همیشه شلوغ میشه مردمی که برای شادی کردن به خیابونها میان و متأسفانه گاهی اتفاقای بدی می افته امیدوارم سال 90 خاتمه ای باشه برای هر چی اتفاق و حادثه ناجوره که دلیل عمده اش بی توجهی به مسائل ایمنی و استفاده از وسایل خطرناکه

 برای تمام ایرانیان در تمام دنیا لحظاتی سرشار از شادی آرزو می کنم

دیروز برای من روزی بود که به معنای واقعی حضور خدا رو در کنار خودم احساس کردم البته این حس همیشگی منه و لی دیروز فرق می کرد

دیروز وقتی برگشتم خونه تارا خواب بود و باربد مشغول بازی .......

مامانم گفت تارا مشغول بازی بوده و طبق عادت اسباب بازی هاشو ریخته تو سطل لگوهاش که بره خرید.... که یه دفعه افتاده و چونش با شدت به لبه سطل خورده و حسابی قرمز شده و به شدت گریه گرده تا خوابش برده... رفتم نگاش کردم خدا بهش رحم کرده که خراش عمیق نشده

ظهر بعد ناهار بیدار شد وقتی بابایی خواست بره بچه ها دنبالش گریه کردن منم بردمشون بیرون کمی تو حیاط بازی کنن باربد مشغول دویدن بود و البته حسابی کثیف کاری هم کردن از بس رفتن تو باغچه و زمینو گل مالی کردن

تارا شروع کرد از پله  های سالن بالا رفتن 4 پله اس ( منم معمولا مانع بچه ها نمیشم میزارم هر چیزی رو امتحان کنن ) چند بار بالا و پائین رفت که بار آخر وقتی خواست بیاد سر خورد و تا من بهش برسم از پله ها غلت زد و اومد پائین نفسم تو سینم حبس شده بود ولی انگار یکی تارا رو بغل زد و تو هوا گرفتش و آروم گذاشتش زمین و تارا راحت بلند شد من فقط نگاهم به آسمون بود و لطف و بخشایشی که خدای بزرگ در حقمون کرد   

بردمشون داخل لباساشونو عوض کردم بعد کاری داشتم یه ساعته رفتم بیرون و برگشتم تارا خواب بود نیم ساعت بعد بیدار شد بهشون غذا دادم که نخوردن و مشغول بازی بودن که باربد گوشه مبل خوابید داشتم تلویزیون نگاه می کردم که یه دفعه تارا جیغ بلندی کشید نگاش کردم دیدم خودشو انداخته بالای مبل و اونقدر با پریز ور رفته که از جا درش آورده بود و برق گرفته بودش 

دلم می خواست های های گریه کنم خدای من این بچه به همه چی کار داره از خطر نمی ترسه  تا بزرگ بشه تمام تنش زخم وزیلی میشه

حدود 20 دقیقه تمام گریه کرد و خودشو چسبوند تو بغلم طفلکم حسابی ترسیده بود ولی نمی دونم براش درس عبرتی میشه یا نه

شب که بابا ایمان اومد همه کلید  پریزا رو عوض کرد     

دیشب خیلی خسته بودم سر مبل خوابم برد بیدار که شدم تارا خواب بود ولی باربد داشت می چرخید تو خونه نمی دونم چش بود تا ساعت 2 بیدار بود همش می خواست بازی کنه البته حسابی خوابآلو بود تو بغلم خوابیده بود وقتی میزاشتم سرجاش بیدار میشد و راه می افتاد چشماش نیمه باز بودن

امروز روز پاکسازی عمومی استانه و تو یکی از پارکا مراسم داریم منم کمی دیر رسیدم اداره همه رفتن ( منو نبردن !!!!!!!!!!) منم امروز اگه خدا بخواد یه سر و صورتی به بعضی از کارام بدم

البته آقای رئیس مهربون !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! لطف نمودن توسط نگهبان محترم تلفن کردن اگه دوست داری بلند شو بیا مراسم ( دقیقا 3 دقیقه قبل از مراسم ) بنده هم نمیرم

خوبه تمام کارای امروزو من ردیف کردم و دارم از دو هفته پیش برنامه ریزی می کنم حتی دیروز بعد از ظهر برای سفارش بنر رفتم

بیگاریهاش برا ماست پذیرایی و مراسم و ...... و تقدیرش برا بقیه عیب نداره این نیز بگذرد............

 

   فدای گوگولی مگولی های خودم ......

زمین و آسمون بلاگردون چشمای قشنگتون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

بابای دوقلوها
23 اسفند 90 9:48
اتیل و متیل عمو، خواستید جشن چهارشنبه سوری رو برگذار کنید سراغ ترقه و فشفشه نریدا، آفرین خوشگلا، یه آتیش روشن کنید و بپرید روش و همون شعری که مامانی گفت رو بخونید،

زردی من از تو سرخی تو از من

پیشاپیش سال نو مبارک


چشم عمو جون مهربون
نسترن
23 اسفند 90 10:21
ای وای انسیه جون حتما واسشون یک صدقه بندازز جدا از اون که هرروز میندازی
ولی فکر نمیکنم این تارا درس عبرت براش بشه کلا بچه ها هیچی واسشون درس عبرت نمیشه
از طرف من یک بوس گنده هردوتاشون بکن


چشم مرسي خاله جون
مامان آرشیدا قند عسل
23 اسفند 90 10:29
عجب روزی بوده واسه تارا خدا بهش رحم کرده بیشتر مواظبش باش البته هر چقدر هم مواظبشون باشیم باز هم دسته گلی به آب میدن ، ای بابا هنوز عادت نکردی که کارها رو ما انجام بدیم تقدیر و پذیرایی و... مال بقیه باشه


قربونت آره راست ميگي
محيا كوچولو
23 اسفند 90 17:51
خاله يه اسفند برا نانازيا دود كن صدقه بده خدا همه ني ن ها رو حفظ كنه


چشم انشالا
نایسل
23 اسفند 90 20:48
سلام میشه بیای این ادرس واسه دوستم
یه ارزوی خوب کنی
http://tavalod-mobarak.niniweblog.com/






رفتم عزيزم
نایسل
23 اسفند 90 21:08
مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
معجزه گر
23 اسفند 90 21:09
این پست رو قرار میدین و به من اطلاع میدین تا در لیست پرواز کنندگان ثبتتون کنم بعد ان شا الله فردا کار عضویت در محک رو انجام میدین و به امید خدا با ماهانه حد اقل هزار تومن به بچه های محک کمک میکنید





مامان محمدرضا
24 اسفند 90 9:48
سلام عزیزم . مرسی بابت تبریک تولد


خواهش می کنم امیدوارم همیشه شاد باشید
مامان رهام
24 اسفند 90 11:42
شيطونك هاي شيطون!!!
تو هر روز بايد واسشون صدقه بدي خانومي


قربونتون چشم
مامان آنیسا
25 اسفند 90 17:32
چهارشنبه سوری مبارک
چقدر خدا بهش رحم کرده.برق خیلی خطرناکه.


خدا هميشه بهمون لطف مي كنه مرسي از محبتتون
مامان اسرا سالاری
12 اردیبهشت 91 14:47
تارا ک باربد عزیزم خیلی نازین خدا حفظتون کنه


مرسی لطف دارین