رفتن به آتلیه
سلام سلام یه سلام خوشمزه با طعم آخر ای تابستون
حالتون خوبه گلای نازم؟
دیروز بهتون خوش گذشت فکر کنم کمی خسته شدین.
آخه دیروز ظهر رفتین حمام بعد از ظهر ساعت ٧ هم رفتیم آتلیه تا بقیه عکساتون رو بگیرین آخه آلبومتون کامل نشده .خوش و خندان رفتیم امان از دست فضولیهاتون که همه ما رو وادار به خنده می کرد. انقدر از خودمون صداهای مختلف و شکلک در آوردیم تا بخندید.آخه باربد پسر رفته بود تو مود جدی و به زحمت لباش به خنده باز میشد همش با تعجب به پروژکتورهای بالاسرش نگاه می کرد. دخملی هم تا آمادش می کردیم سریع می دوید طرف دوربین.خود عکاس هم خندش گرفته بود. خلاصه یه تعدادی عکس گرفتیم.وقتی اومدیم بیرون دیدیم کلی آدم نشسته و حتما صداهای مختلف ما رو شنیده بودن .یه ذره خجلناک شدیم.
برگشتنی تارا با بابایی رفت بیرون من و پسری هم اومدیم خونه منم از فرصت غیبت تارا استفاده کردم و کلی کار انجام دادم .اما ماشالا به فضولیهای پسرم دیشب خالش داشت اتو می زد مرتب می رفت پایه اتو رو می گرفت می خواست سرپا بمونه بالاخره تحویل باباجونش دادم تا باهم فوتبال ببینن.
اما دیشب با وجود خستگی بیرون رفتن تقریبا ساعت ١١ خوابیدین منم البته بعد مدتها کمی زود خوابیدم.چون اول صبح یک جلسه مهم داشتم و بالاخره تونستم بعد مدتها بدون تاخیر سر ساعت اداره باشم. اما این اتفاقات در دوران کارمندی من خیلی کم می افته
راستی دیشب تارا طبق عادت معمولش که غلت می زنه مثل اینکه اومده بود تو بغلم .ساعت ٤ صبح که چشامو بازکردم دیدم اومده رو سینم و گلو شو گذاشته روی گردنم.الهی فداش بشم نیم ساعتی به این حالت موندم تا دوباره گذاشتمش سر جاش
الان ساعت 1 ظهره و تا چند دقیقه دیگه میرم خونه تا ببینم امروز چه دسته گلای جدیدی به آب دادین
گلای خوشگلم می بوسمتون 100000000000000000000000000000000000000000000 تا