تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

آتیش پاره ها

1390/6/27 10:16
نویسنده : مامان انیس
495 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به شیطون بلاهای مامانی

حالتون خوبه ؟ دماغتون چاقه ؟ اوضاع به راهه ؟ قربون قد کشیدن و بزرگ شدنتون برم. ماشالا به جونتون خوب سرحالین ها؟ با این انرژی که دارین 5 تا مربی براتون کمه

دیروز خاله جون از تهران اومد. با یه عالمه سفارش خرید که بهش داده بودم. برای هر کدومتون سه دست لباس پائیزه ، کفش ، کاور ، اسباب بازی و......

مبارکتون باشه لباسا رو به تنتون امتحان کردم.ماشالا به تیپتون. امیدوارم همیشه بهترین باشید

خاله براتون یه ماشین پلیس آورده که صدای چرخاش عین آژیره.اول ازش می ترسیدین ولی بعدش کلی باهاش بازی کردین

دیروز خاله کفشای صداداری که براتون آورده پای تارا کرده بود طفلکم موقع راه رفتن با شنیدن صدای کفشاش همش پائینو نگاه می کرد.

بعد از ظهر دیروز بعد از یکی دو ساعت خواب سرحال بیدار شدین اول رفتین سراغ بابا جون که توی مدارکش دنبال نامه ای می گشت و همه کاغذاش رو زمین بود.شما هم از خدا خواسته حمله حمله که تو یه حرکت گازانبری از اتاق آوردمتون بیرون .ولی انقدر گریه کردین دنبالش که باباجون مجبور شد اجازه بده برین داخل.البته بعد چند دقیقه بابام صدام کرد گفت به دادم برس تمام کاغذامو پاره کردن

براتون سرلاک درست کردم خوشبختانه با اشتها خوردین و تموم شد دو باره می خواستین ...............................موقعی که دوباره درست کردم مثل اینکه بهتون برخورده بود پیشخدمت سفارشتون رو دیر آورده به نشانه اعتراض نخوردینش منم گذاشتم رو میز رفتم برا انجام کاری که تو اینم یه دقیقه تارا ظرف سرلاک رو انداخت و ریختش رو زمین و پاشو گذاشت داخلش

فکر کنم امسال باید همه فرش و موکتای خونه مامان جونو بدیم بشورن

با یه اوضاع شلم شوربایی مواجه شدم که نگو کسی هم نبود خلاصه آرامش بعد از ظهر ما به یه شرایط طوفانی مبدل شد. حالا تو این شرایط در نظر بگیرید تلفن زنگ بزنه و کسی پشت خط مدام بهت اصرار کنه برا شام بری خونشون تو رو خدا با دو تا وروجک آدم می تونه بره جایی تا بخوای آماده بشی دو ساعتی طول می کشه هر جا هم که رفتی باید بپری بچه ها رو بگیری یه دفعه کار خلاف میل میزبان نکنن حداقل تو خونه خودمون خیالم راحته تو فکر نیستم بچه ها جایی رو کثیف کنن

جونم براتون بگه دیروز با بچه ها ماشین بازی می کردیم بعد چند دور بازی به تارا گفتم مامان ماشینو بده دخمل طلا بلند شد ماشینو بغل زد و آوردش پیشم.الهی فداش بشم

شب من و بچه ها و خاله جون کلی توپ بازی کردیم یه دفعه دیدیم که بللللللللله مثل اینکه خدا رو شکر لالا داره میاد رفتیم بخوابیم. باربد شیر خورد و خوابید.تو این فاصله تارا از این اتاق به اون اتاق می رفت و می اومد تا خودشو انداخت تو بغلم و دخملی هم خوابید.

دو سه شب پیش نصف شب رفتم به بچه ها سر بزنم باربد که در حال چرخش بود تارا هم موقع خواب به سمت جلو پیشروی می کنه و حتما باید بالا سرش چند تا بالش بزرگ بزارم تا سرش موقع خواب یه دفعه به جایی نخوره چون به خاطر اینه حفاظ تختشون کوتاهه دیگه تو تختشون نمی خوابونمشون

خلاصه دخملی موقع غلت زدن داشت با خودش حرف می زد و می گفت دددددرررررررددددددد........الهی فداش بشم.خواب بیرونو می دید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)