تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

شيرينكاري

1390/6/24 18:21
نویسنده : مامان انیس
490 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به كوچولوهاي نازم.حالتون خوبه شيطوناي خونه

ديروز بعد از ظهر كلي فضولي كردين بعلاوه مقدار زيادي نق و نوق ووووووووووتمايل فراوان به خواب بدون اينكه درست و حسابي بخوابين. به گفته مامان جون ديروز صبح هم اصلا خوب نخوابيدين. با اين اوضاع حال و روز من ديدني بود. از ساعت 9 شب من  و شما ها تو يه اتاق تاريك خنك رفتيم تا ساعت 11 كه خوابتون گرفت.ناگفته نماند كه تارا خانم نور پشت در و ديد وبه هواي روشنايي رفت بيرون ولي تو تله مامان جون گرفتار شد و پيشش خوابيد. هردوتون ساعت 4 صبح بيدار شدين كاملا گرسنه و لباساتون هم خيس شده بود خلاصه يه ساعتي مشغول كاراتون بودم تا دوباره خوابتون برد. و بالاخره ساعت 9 صبح بيدار شدين و بلللللللللللللللللللللله يه روز ديگه با شيرينكاريهاتون شروع شد.

خوشبختانه امروز پنج شنبه س و اداره نرفتم.ولي متأسفانه هفته آينده آخرين هفته تابستونه و با شروع مهرماه تعطيلي پنج شنبه ها لغو ميشه و من بايد هر روز برم اداره

ديروز داشتم براي تارا شعر مي خوندم:

تارا گل مامانه              نازنازي مامانه                  عروسك مامانه            وروجك مامانه و......

جالب اين بود كه دخملم بعد از هر بند شعر كه مي گفتم مامانه مي گفت : باااااااااااااااااا بااااااااااااااااا

امروز هم بعد از مقاديري خرابكاري مشترك (رفتن و ايستادن پشت بخاري و كندن و تراشيدن گچ ديوار و ميل كردن گچا) دست و روتون رو شستم و خواستيد مثلا بخوابيد.باربد پسر خوابيد اما تارا نه.منم بردمش بيرون .پارك نزديك خونمون نيم ساعتي بيرون بوديم .وقتي برگشتيم خونه دخملم عين فرشته ها خوابيد.

موقع ناهار هر دوتون بيدار بودين و مثل هميشه ناهار شريكي خورديم.موقع غذا حتما بايد بغلمون باشيد و گرنه ميرين زير ميز و صندلي و و مي خواين سرپا بمونيد كه مرتب سرو كلتون مي خوره به ميز و صندلي و فريادتون مدام به هواست

بعد از ناهار بابايي داشت روزنامه مي خوند كه تو اين خوندن باهاش شريك شدين و با شوق و اشتياق خاصي تمام روزنامه ها رو پاره پوره كردين و ما هم نتونستيم حتي يه صفحشو بخونيم.ولي موقع پاره كردن چنان فريادهاي خوشحالي سر مي دادين كه اصلا به خود روزنامه ها فكرنكرديم و لذت بردن شما از اين كار ما رو خيلي خوشحال كرده بود.اين كار ادامه داشت تا وقتي كه تارا يادش اومد اي واي همه رو پاره كنن پس چي بخورن اين شد كه تمام خورده كاغذا به سرعت از رو زمين جمع شدن.

الان حدود يه ساعتي هست كه خوابيدين.

خدواند عالم را سپاس مي گويم به خاطر آنكه سعادت مادر شدن رو به من عطا كرد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان رادین
24 شهریور 90 22:08
آخی نازی.خدا حفظ کنه این کوچولوهی نازو که البته من و همسرم امشونو گذاشتیم دوقلوهای افسانه ای امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشن