تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

اسفندونه

1393/12/12 12:45
نویسنده : مامان انیس
1,151 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دردونه های قشنگم حال و احوالتون چطوره خوب و خوش هستید

ما هم خوبیم زنده ایم شکر

خیلی وقته براتون چیزی ننوشتم سر می زنم ولی انگار توی یه رکود فکری به سر می برم دستم به نوشتن نمیره

هوای زندگی همه ما رو گرفته دوستای خوبمم کمتر به وبلاگاشون سر می زنن به هر حال تکنولوژی و دنیای پر از رنگ وایبر واتساپ و فیس بوک و امثالهم  خواه نا خواه موثر بوده

شما ماشالا بزرگتر زرنگتر فهمیده تر شدید شیطنتهای کودکانه همراه شماست و خدا رو شکر که در لحظه های کودکیتون زندگی می کنید

من بد نیستم سعی می کنم خوب باشم منم مثل بقیه بزرگترا فشار مسایل مختلف گاهی صبر و شکیباییم رو مورد هجوم قرار میده از همه بدتر روزمرگی که دچارش شدیم

بچه های گلم امروز دوازدهم اسفنده یعنی دقیقا هفده روز تا پایان سال 93 مونده همه در تب و تاب رسیدن سال نو هستند امیدوارم با نوشدن سال درونمون نو و تازه بشه متولد بشیم مثل نهال نورسته ...تاریکی ها از قلبمون بره

خدایا لذت بهره بردن از نعماتت رو از ما دریغ نکن و گشایشی در کار همه نیازمندان ایجاد کن همه ما محتاجیم به لطف و کرمت ...نظر پر مهرت رو از ما برنگردون و ما رو  به عذاب دنیوی اعمالمون مجازات نکن ای مهربانترین مهربانان

حرفهام زیاده ...حرفای شما نکته سنجی ها شیطنتها و حاضر جوابی هاتون همدم تمام لحظه های ماست اصلا اینهاست که به من انرژی میده و کمکم می کنه و یاد آوری می کنه که تا " شقایق هست زندگی باید کرد "

روزهای ما در مهد و اداره و خونه و خونه مامان جون و گهگاهی بیرون رفتن می گذره

شیطنتهاتون گاهی بیش از حد میشه و صدای همه رو در میاره و ناخواسته صدای ما رو بالا می بره واکنش شما خیلی جالبه

تارا لب بر می چینه و بغض می کنه که البته در 99٪ موارد جهت گول مالیدن ماست باربد هم لباش رو فشار میده مدتی سکوت می کنه بعد میاد میگه قلب منو شکستی چرا داد می زنی

ای من به فدای قلب مهربونتون بشم

هنوز هم بشدت دعوا می کنید با هم اگرچه در پس این دعوا ها وابستگی های شیرینی وجود داره که من کاملا حسش می کنم

تارا خیلی خیلی دختر مرتبیه و روی نظم و ترتیب و نظافت اتاقشون و کمد لباساش خیلی حساسه و اگه باربد بی نظمی کنه تذکر می ده  هر دو روز یه بار کیسه سطل زباله اتاقشو عوض می کنه و دقیقا می دونه وسایلش کجاس اگر چه تو خونه ما اگه دنبال چیزی بخوای بگردی بهتره به تارا بگی توی سیم ثانیه پیداش می کنه الهی فدات بشم دخترکم که نفس منی

باربد اما خیلی نا منظم یعنی مثل بقیه همجنسان محترمش نظم خاص خودشو داره عروسکاش زیر میز باید باشه و ماشیناش توی پذیرایی پارک شده و برای پیدا کردن وسیله هاش تنها زحمتی که به خودش میده اینه انیس ... تارا .... می تونی برام پیداش کنی

پسرک ما بشدت عاشق شیر کاکائو و اوایل معتقد بود که شیر کاکائو رو از گاو قهوه ای می گیرن و شیر سفید رو از گاو سفید..... بهش کتابچه ای دادم که فرایند تولید شیر در کارخانه های شیر رو با شکل توضیح میداد کلی ذوق کرده و دیگه می دونه که شیر با پودر کاکائو قهوه ای میشه و این رو قشنگ توضیح میده

و تارا عاشق لواشکه و توی خونه مجبوریم این تنقلات رو داشته باشیم

این روزها همه تو فکر خونه تکونی اند من اما با حسرت به فرش های شسته شده پنج ماه پیش نگاه می کنم که شدن دفتر نقاشی باربد و پرده های نویی که به خاطر گرد و خاک بهمن ما خوزستان یه ته رنگ زردی درشون دیده میشه

خرید عید بچه ها بغیر از یکی دو قلم انجام شده و تا الان به بهانه اینکه پول فروشنده رو حساب نکردم و باید خریدتون کامل بشه عمو نوروز بیاد بپوشیدشون حفظشون کردم امیدوارم تا آخر سال بتونم جلوی بهونه ها و زرنگ بازی هاتون رو بگیرم

بشدت عاشق داشتن حیوون خونگی هستند و سفارش جدیدشون خرید چهار جوجه اردکه که مامان و بابا باشن به همراه دو بچه ( دقت بفرمایید جوجه مامان و جوجه بابا )

سفارش جدید باربد خان : من یه خواهر می خوام با یه برادر  که نی نی باشن این حرفش باور کنید تکونم داد بچه ها چه حرفایی می زنن و البته زود جمعش کردم....

امسال متاسفانه جور نشد تا حالا برا بچه ها جشن تولد بگیریم و من واقعا شرمندشون هستم

صبحا که میام اداره بیدار کردن بچه ها که باز هم مدتیه شبا دیر می خوابن پر دردسره اگه بمونن خونه بعد از ده میرن مهد عین بچه تنبلا دیگه گاهی خودم بیدارشون می کنم باربد کلی نق می زنه میگه نمیرم مهد و... با غر غر و نق آمادش می کنم امروز اما توی دسشویی و در حین مسواک براش داستان تراکتور ها که عاشقشونه گفتم الحمدالله نق نزد و راحت امادش کردم بعد گوشیمو دادم دستش که به پو برسه

رفتم سراغ تارا و شکر خدا اونم زود آماده شد و سه تایی ترگل ورگل سر هفت و نیم زدیم از خونه بیرون اگر چه من معمولا هشت می رسم اداره ولی دیگه چاره ای نیست مسیر مهد و خونه از اداره دوره و اگه بخوام ببرمشون مهد تاخیر رو باید نوش جان بفرمایم که فدای سرشون

تارا خانم گل من که صبحا تنها مشکل لباس پوشیدنشه یعنی یه مدت بود که شلوار نمی پوشید رفتم براش چند تا جوراب شلواری گرفتم که زیر سارافون زمستونه هاش بپوشه الان مدتیه بند کرده میگه شلوار بپوشم و شلواراش شدن بشور بپوش

دیگه باید براش توضیح بدم و لباس خیسو نشونش بدم که اون روز قبول کنه شلوار نپوشه ....

رابطشون با بابام عالیه مرتب از سرو کولش میرن بالا اذیتش هم می کنن وسایلشو هم خراب می کنن ولی یک کلمه بهشون چیزی نمیگه

با خودش بیرون می بردشون باغ و مزرعه و حسابی کیف می کنن و اونقدر بازی می کنن که برگشتن توی ماشین می خوابن پریروز که تارا رو از بغل بابام گرفتم خواب خواب بود وقتی گذاشتم سر جاش بخوابه میگه انیس رفتیم صحرا سگ بود یکیشون خیلی وحشی بود قربونش برم چشماش ولی کاملا بسته بودن

دیروز باربد صندلی تارا رو گذاشت زیر پاش و نمی دونم چجوری پایه اش شکست اول که تارا کلی گریه کرد بش گفتم ناراحت نباش برات می گیرم دوباره ..... بعد دعواشون شد باربد هم طفلی صداش در نیومد آخه عمدی نبود کارش بعد بش میگه چرا صندلی خودتو نزاشتی زیر پات که بشکنه حالا خوبه من صندلیتو بشکنم ؟؟؟

باربد وروجک بهش میگه اره خوبه بعد فردا بریم صندلی جدید بخریم!!!!!!!!!!!!!

چند وقت پیش بیرون رفتیم و برگشتنی با تاکسی اومدیم تارا خسته بود و توی بغلم داشت می خوابید یه دفعه چشماشو باز کرده میگه انیس دوست دارم تو با بابام ازدواج کنی چشام چهارتا شد ......

عکسای عروسیمون رو دیدن میگن پس ما کجاییم بهشون گفتم شما رفته بودید رنگین کمان بازی کنید بعد حالا این داستانو برای همه تعریف می کنن

بابا م ازش می پرسه تارا وقتی که مامان انیس کوچیک بوده تو کجا بودی ؟؟؟ قبلا یه بار ازم پرسیده بود بهش گفتم شما توی آسمون پیش خدا بودید بعد نمی دونم چه نتیجه ای پیش خودش گرفته به بابام میگه ما فضانورد بودیم تو فضا

دیشب تارا اومده میگه مامان ما نباید دست نی نی ها موبایل بدیم میزارن دهنشون گفتم اره میگه منم میزاشتم تو دهنم ؟؟؟ براش داستان خراب کردن گوشیمو تعریف کردم که ازبس اب دهنیش کرد سوخت ذوق کرده کرده بود شیطون بلا

ماشینا رو دیگه تقریبا می شناسن ماشین های پلاک اروند و شاسی بلند و آخرین مدل زیاد شده بهش میگن ماشین "پروسپنس " و دقیقا به ماشینای پلاک  اروند میگن نه ماشینای دیگه و پسر وروجک ما هم هر بار میگه ماشینو بدیم یه ماشین پروسپنس بزرگ سیاه بگیریم ... خدا از زبونت بشنوه بچه

با گوشیمون بازی می کنن و با مهارت تمام البته بعد میگن پیاماتو باز کن برا دوستامون پولک بفرستیم منظورشون همون استیکرهاست البته

صبح تارا میگه چرا برامون فرش کارتنی نمی گیری میگم چشم

دیروز از جلو پلاسکو رد شدیم میگن بریم خرید کنیم میگم چی لازم دارید میگن نمی دونم حالا بریم ببینیم چی داره منم تو دلم گفتم عمرا برم که کارتمو آباد کنید ؟؟ ولی گفتم بزارید هفته دیگه انشالا

تارا میگه من یه باربی می خوام باربد هم طبق معمول یه ماشین جدید........

سر راه رفتن به خونه حتما باید بریم بستنی بگیرن و تا رسیدن به خونه بخورنش بعد یه جوری میگن انیس ما تا الان اصلا هیش وقت بستنی نخوردیم دل آدم کباب میشه والا به خدا....

بچه های گلم شیرینکاریهاتون زیاده نمی دونم چرا الان بیش ازین چیزی به ذهنم نمیاد

عزیزای دلم  به خدای مهربون می سپارمتون و بدونید که عاشقتونم و بهانه های قلب من هستید و شوق و شور زندگی رو در من شعله ور می کنید

هزار بار می بوسمتون با دلهای پاکتون از خدای مهربون بخواید که تمام بدی ها رو از قلبمون ببره

 

 

 

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

طناز (مامان آروين)
12 اسفند 93 14:02
خدا حفظشون كنه. ولي خيلي سخته صبخ زود هر دو رو آماده كني ببيريشون مهد. بعد بري سركار. من پسرم رو روزائي كهمامانم نيس از خواب بيدار ميكنم ميبرم . كلي غر ميزنه. . ايشالا هميشه سلامت و موفق باشي
مامان انیس
پاسخ
زنده باشی انشالا ممنون از محبت ومهربونیت دوست عزیزم.. بچه ها طفلی دوست دارن بخوان سر صبحی وقتی بیدارشون کنی بدخلق میشن ولی چاره ای نیست ...امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی ممنونم از حضورت
آجی فاطمه
14 اسفند 93 10:16
انیس جونم سلام وای وای وای از دست شیرین زبونیای این 2تا مردم از خنده خدابرات حفظشون کنه بالاخره 2هفته پیش دفاع کردیم البته با ناعدالتی استادان گرامی و محترم نیم نمره از نمره کامل را بهمون ندادند و باعث شدند تا همین امروز اعصابمان خرد شود و به خدا واگذارشان کردیم تا او که بهترین دادگر جهان است داد مارا از انها بستاند نمیدونم برای تولد بچه ها نظر گذاشتم یا نه اما تولد تولد تولدشون مبارک مبارک مبارک تولدشون مبارک الهی هزار ساله بشن البته زیر سایه شما وهمسری گرامیتون ببخش دیر اومدیم وبتون فردا کنکور دکتری بدیم از شنبه بریم تو کار خونه تکونی ایشالا تاعید تموم بشه بعدشم نوشتن مقاله و......... ولی حتما وسطاش بهتون سر میزنیم الهی همیشه شادباشین
مامان انیس
پاسخ
سلام عزیزم خوبی مبارک باشه ایشالا که موفق باشی و پیروز برات دعا می کنم قربون محبتت برم دوست خوبم خیلی خوشحالم کردی
مامانی
16 اسفند 93 11:31
وروجکهای شیطون بالا دوستتون دارم هزارررررررررررررررررر تاااااااااااااااا
مامان انیس
پاسخ
مرسی خاله جون
مامان و بابا
16 اسفند 93 13:48
سلام خاله مهربون خوبی خاله عزیز؟ نینی های نازتون چیکار میکنن؟ خدا برات نگهش داره ووووییییی چه خوشگله قربونششششش از طرف من ببوسش گلم زود زود بهمون سر بزنین عزیزم با نظرات شما من کلییییی انرژی میگیرم منتظرتونیماااا
مامان انیس
پاسخ
سلام عزیزم ممنون از لطف و محبتت خودت خوبی نی نی گولو ها در چه حالن بروی چشم
مامانی
17 اسفند 93 9:10
خوشگلای من 52 ماهگیتون مبارککککککککک زنده باشین هزار ساللللللللل
مامان انیس
پاسخ
فدای تو خاله مهربون
سولماز
19 اسفند 93 17:55
سلام انیس جون هانا برعکس تارا نا مرتب وبرادراش مرتبند خوب با بابا شون عروسی کن قربونشون برم که اینقدر بامزه اند باور کن دوبار خواندم ودلم براتون تنگ شده چه جالب که من فکر می کردم شما ساکن شیرازیدلباسهای نو تون مبارک به شادی وسلامت بپوشید انیس جون عکس بگذار
مامان انیس
پاسخ
سلام گلم هانا خانوم شما نازش زیاده ماشالا داداشاش مرتبن دخمری ما قلدره از داداشش هم کار می کشه برا عروسی هم چشم به دخمری گفتم بزار فکرامو کنم..... دل منم براتون تنگ شده این روزا فرصت زیادی پیدا نمیشه به دوستان عزیزم سر بزنم شرمنده شما هم هستم سولماز جونم ما خوزستانی هستیم و ساکن دزفول البته رگ و ریشه اجداد پدری من به شیراز بر می گرده ولی خب سالهاست که اینجا ساکنند فدای لطف و محبتت عزیزم عکس هم بروی چشم حتما می بوسمتون مراقب خودتون باشید روزها و لحظه هاتون پر از نشاط و سلامتی
مامان پارمیس
13 اردیبهشت 94 8:01
ووووواااااااااااااااییییییییییییییییییییی عزیزم چقدر بچه ها بلا هستن این دوتا فرشته ی ناز چقدر با هم خاطره دارن دست مامانشون درد نکنه که اینقدر زحمتشون رو میکشه ما تو یکیش موندیم شما مشاالله با دوتا سر میکنی دست بابای گلت هم درد نکنه که لحظه های شادی واسه ی نوه هاش میسازه انیس جون روز همسر و پدر عزیزت بارک
مامان انیس
پاسخ
فدای تو عزیزم مرسی ایشالا که همه بچه ها سلامت باشند و مشغول آتیش سوزوندن خدا سایه همه پدر و مادر ها رو بر سر ما حفظ کنه مهربونم لطف کردی مراقب خودت باش